۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

~بی حدّ ... بی نام ~




  • هویّتی که بشود در مورد آن چیزی گفت ،هویّت جاویدان نیست .
    نامی که بشود نام نهاد ... جاویدان نیست ...
    حقیقت جاویدان بی نام است .
    نام نهادن آغازیست برای خاصّ کردن هر چیزی ...
    وقتی از خواستها رها شدی ، به راز پی می بری ...
    در بند خواستها فقط جلوه هایش را می بینی ...
    ولی راز و جلوه از یک خاستگاه نشات می گیرند ،
    این خاستگاه تاریکی نام دارد . تاریکی درون تاریکی ...
    دروازه ای به ادراک مطلق و خالص .
    عقب بایست ، جلوتر خواهی بود ،
    از همه چیز رها باش ، با همه چیز یکی خواهی بود .
    چون از خودت رها شوی ، کاملا خرسند و راضی خواهی بود .
    دز زندگی ، زمینی فکر کن . هنگام تفکر به مسائل ، ساده بنگر .
    هنگام مشاجره منصف و با گذشت باش . در حکومت زور نزن .
    در کار شغلی را که دوست داری انتخاب کن .
    در زندگی خانوادگی ، حضور کاملی داشته باش .
    هنگامی که قانع شوی به راحتی خودت باشی و مقایسه و رقابت نکنی ،
    همه به تو احترام خواهند گذاشت .
    کاسه ات را زیاده پر کنی ، لبریز خواهد شد ، چاقویت را مدام تیز کنی
    کند خواهد شد . دنبال پول و امنیت باشی ، قلبت هیچگاه آرام نخواهد شد .
    به رضایت مردم اهمیت دهی ، اسیر آنها خواهی شد .
    کارت را انجام بده و بعد کنار بکش .
    این است تنها راه به سوی آرامش .

    آیا می توانی ذهنت را از آشفتگی باز داری ؟
    و به یگانه ی هستی ، متمرکز نگاهداری ؟
    آیا می توانی بدنت را مانند بدن یک کودک تازه متولد شده ، نرم کنی ؟
    آیا می توانی درونت را به قدری شفّاف کنی که چیزی جز نور نبینی ؟
    آیا می توانی همه را دوست داشته باشی و هدایتشان کنی ؟
    بی آنکه خواستت را بر آنان تحمیل کنی ؟
    آیا می توانی با مهمترین مسائل دست و پنجه نرم کنی ؟
    با اجازه دادن به اینکه ، اتفاقات روال خودشان را طی کنند ؟
    آیا می توانی پا از ذهنیت خود عقب بگذاری
    و بنابراین همه چیز را درک کنی ؟
    به دنیا آوردن و پروراندن ... داشتن بدون مالکیّت ...
    عمل بدون انتظار ... رهبری بدون زور ...
    این نهایت شرافت است .

    جهان را مانند خودت ببین ،
    به هر چیز آنگونه که هست ، اعتقاد داشته باش .
    جهان را مانند خودت دوست داشته باش .
    آنگاه می توانی با همه چیز مهربان باشی !
    با دقت باش ، مانند شخصی که از رودخانه یخ زده ای می گذرد ،
    بیدارو آماده ، مانند جنگجویی در قلمرو دشمن ،
    مؤدب ، مانند یک میهمان ، سیّال ، مانند یخ در حال ذوب ،
    شکل پذیر ، مانند کنده ی درخت ، پذیرا ، مانند درّه ،
    زلال ، مانند لیوانی آب ...
    آیا به حدّی صبور هستی که منتظر بمانی
    تا گِل ، ته نشین شود و آب ، زلال ؟
    آیا می توانی بی حرکت بمانی
    تا اینکه حرکت درست به خودی خود روی دهد ؟
    به دنبال خرسندی مباش ! نه در پی آن و نه در انتظار آن ،
    حاضر باش و به تمام چیزها خوش آمد بگو .
    هر موجود در دنیا به خاستگاه واحدی باز میگردد .
    بازگشت به خاستگاه باعث آرامش است .
    اگر به خاتگاه پی نبری ... درگیر آشفتگی و افسوس می شوی .
    هنگامی که پی می بری از کجا آمده ای ، به طور طبیعی با حوصله ،
    بی طرف ، خرسند ، مهربان مانند یک مادر بزرگ ،
    و محترم مانند یک شیخ می شوی !
    می توانی حل کنی هر چیزی را که زندگی برایت پیش می آورد .
    و هنگامی که مرگ بیاید ، آماده باشی .
    اندیشیدن را تمام کن تا مشکلاتت تمام شوند .
    چه تفاوتی است بین بله و نه؟ چه تفاوتی است بین موفقیّت و شکست؟
    آیا باید به آنچه دیگران ارزش می دهند ، ارزش داد ؟
    و از آنچه دیگران دوری می کنند ، دوری کرد ؟
    چقدر مسخره !
    بقیه ی مردم شوق زده اند ، انگار که دارند نمایش می دهند .
    من ِ تنها اهمیّت نمی دهم . من ِ تنها بی حالتم و بی چون .
    مثل یک نوزاد ، قبل از اینکه توانایی لبخند زدن داشته باشد .
    بقیۀ مردم ، مالک مایحتاجشانند ، من ِ تنها مالک هیچ چیز نیستم .
    من ِ تنها ، حیرانم ، من وطن نمی گیرم .
    من مثل یک ابله ام ، ذهنم خالی است .
    بقیه ی مردم روشن اند ، من ِ تنها تاریکم .
    بقیه ی مردم تیزند ، من ِ تنها کندم .
    بقیه ی مردم هدفی دارند ، من ِ تنها نمی دانم .
    من مثل موجی در اقیانوس سرگردانم ،
    من می وزم ، به بی هدفی باد .
    من با مردم عادی تفاوت دارم .من ازسینه های مادرم نوشیده ام .

    ذهنم را با خدا یگانه خواهم کرد ،
    می دانم این چیزی است که به من روشنایی می بخشد ،
    ورای زمان و مکان خداست . او فراتر از هست و نیست است .
    چگونه می فهمم که این حقیقت دارد؟ به درونم نگاه می کنم و می بینم!

    با تمام وجودت خود را اظهار کن ، بعد آرام بگیر .
    مانند نیروهای طبیعت باش .
    هنگامی که باد می وزد ، فقط باد است .
    هنگامی که باران می بارد ، فقط باران است .
    و هنگامی که ابرها می گذرند ، آفتاب می تابد .
    چیزی بی شکل و کامل وجود دارد ، ورای دنیا ،
    آن ، آرام ، خالی ، تنها ، تغییر ناپذیر ،
    بی نهایت ، جاویدان و حاضر است .
    به خاطر فقدان اسم بهتری آن را خدا می نامم .
    آن ، از میان همه چیز جاری می شود .
    دردرون و برون ، سپس دوباره باز می گردد ،
    به جوهره ی تمام چیزها .

    من او را می پرستم .

    آن مرد خوبی که معلّم مرد بدیست ، کیست ؟
    آن مرد بدی که کارش ، کار مرد خوب است ، کیست ؟
    اگر این را نفهمی ، گم خواهی شد ! هر قدر هم باهوش باشی .
    این است راز بزرگ !
    سفید را بشناس ، ولی با سیاه باش ! آشنا را بشناس ، امّا با ناآشنا باش !
    دنیا را در دستانت پذیرا باش .
    اگر دنیا را پذیرا باشی ، مانند بچه ای کوچک خواهی شد .
    سرمشقی برای دنیا باش ، اگر سر مشقی برای دنیا باشی ،
    ظهور خدا در تو نیرومند خواهد شد ...
    و کاری نخواهد بود که نتوانی انجام دهی .

    دنیا را همانطور که هست قبول کن .
    اگر دنیا را قبول کنی ، خدا درونت ظهور خواهد کرد .
    و به ذات اصلیت بازخواهی گشت .

    خودت را باور کن ، سعی در متقاعد کردن دیگران نداشته باش .
    به خودت قانع باش ، سعی نکن تأیید دیگران را بگیری .
    چنانکه خودت را قبول داشته باشی،تمام دنیا تو را قبول خواهد داشت.
    شناخت دیگران هوشمندی است ، شناخت خویشتن خردمندی واقعی ...
    تسلط بر دیگران توانایی است ، تسلط بر خویشتن قدرت واقعی ...
    اگر بفهمی که به اندازه ی کافی دارا هستی ، واقعا ثروتمندی ...
    اگر در مرکز بمانی و مرگ را با تمام قلبت در آغوش بگیری ،
    برای همیشه جاویدان خواهی ماند .
    راه ِ به سوی نور ، تاریک به نطر می رسد ،
    راه ِ به سمت جلو ، به نظر می رسد که به عقب برمیگردد ،
    راه ِ مستقیم ، طولانی به نظر می رسد ،
    قدرت واقعی ، ضعف به نظر می رسد ،
    شفاف واقعی ، کدر به نظر می رسد ،
    واضح واقعی ، مبهم به نظر می رسد ،
    والاترین هنر ، ساده به نظر می رسد ،
    والاترین عشق ، بی تفاوتی به نظر می رسد ،
    والاترین خردمندی ، بچگانه به نظر می رسد .
    خدا جایی نیست که بتوان او را پیدا کرد ،
    امّا همه چیز را می پروراند و کامل می کند ...
    خداوند همه چیز را به وجود می آورد ،
    آنها را پرورش می دهد ، تأمین می کند ،
    سرپرستی می کند ، آرامش می دهد ، حفاظت می کند ،
    و به خودش باز میگرداند ...
    آفرینش بدون تملک ، عمل بدون انتظار ، هدایت بدون دخالت ،
    برای همین است که عشق به خدا ، در ذات همه ی موجودات است .
    من خدا را دوست دارم . من عاشق اویم .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی خوبیهاست .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی پاکیهاست .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی زیبائیهاست .
    خداوند ، مرا دوست می دارد .

    آن که دانست ، هیچ نگفت ، آن که گفت ، هیچ ندانست .
    دهانت را ببند ، حسّهایت را سد کن ،
    تیزیت را کند کن ، گره هایت را باز کن ،
    گرد و خاکت را بنشان . این است اصل ذات .
    اگر دریابی که همه چیز در حال تغییر است ،
    سعی در گرفتن چیزی نمی کنی .
    اگر ترسی از مردن نداری،کاری نیست که نتوانی به انجام برسانی .
    انسانها نرم و لطیف به دنیا می آیند ،
    وقتی مردند ، سخت و شکننده می شوند .
    بنابراین هر کس که سفت و انعطاف ناپذیر باشد ، مرید مرگ است .
    هرکس که نرم و شکل پذیر باشد ، مرید زندگی .
    سخت و خشک شکسته خواهد شد.نرم و لطیف ماندگار خواهد ماند .
    کلمات واقعی ، بلیغ و شیوا نیستند.کلمات بلیغ و شیوا، واقعی نیستند .
    اشخاص فرزانه ، نیازی به اثبات دیدگاه هایشان ندارند .
    اشخاصی که سعی در اثبات دیدگاه هایشان دارند ، فرزانه نیستند .
    فقط به وظایف و تعهدات خود عمل کن ،
    اشتباهات خود را تصحیح کن ،
    انجام بده کاری را که احتیاج داری ، و از دیگران چیزی مخواه .

    من ، فقط سه چیز برای تعلیم دارم .
    سادگی ، صبر ، مهربانی ...
    این سه بهترین گنجینه ها هستند .
    با سادگی در اعمال و افکار ، به خاستگاه موجودات بازمیگردی .
    به وسیله صبر با دوستان و دشمنان ،
    هماهنگ می شوی ، با چیزها آنگونه که هستند .
    به وسیله مهربانی ، با خودت،با تمام موجودات جهان خو می گیری.



هیچ نظری موجود نیست: