۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

یادم تو را فراموش ٬ زمزمه های بچه گانه من !



یادم تو را فراموش ٬ زمزمه های بچه گانه من !
اولی:
کلاغ !جمعیت : پر!اولی:گنجیشک؟جمعیت : پر!اولی : عقاب؟جمعیت : پر! اولی : بدی
و دروغ؟دومی: پر!جمعیت : بدی که پر نداره / خودش خبر نداره !(دو دقیقه بعد ):جمعیت
: تاپ تاپ خمیر ...شیشه پر پنیر٬ دست کی بالا ؟دومی به گوشه ای میرود با یه عالمه
سوال و جمعیت ادامه میدهد:اولی : محبت از تو دلای آدما ؟جمعیت : پر!اولی :
صداقت ؟............

خداوندا...




"مرا از مرگ به زندگی هدایت کن،و از دروغ به حقیقت. مرا
از یاس به امید هدایت کن،و از ترس و بیم به اعتماد. مرا از تنفر به عشق هدایت کن،و
از جنگ به صلح.صلح را فراوان کن در قلبمان،عالم و دنیامان !صلح، صلح، صلح
!"


لعنت...






گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد.پرسيدم: «چرا مي خندي؟»پاسخ داد:«از
حماقت تو خنده ام مي گيرد»پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟»گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي
كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»جواب داد:
«نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين
مي زند.»پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن
اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز. در ضمن اين قدر مرا لعنت نكن!»گفتم: «پس
حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام كنم؟»در حاليكه دور مي شد گفت: «من پيامبر
نيستم جوان ...!

لا لا لا لا نخواب دنيا خسيسه




  1. لا لا لا لا نخواب دنيا خسيسه واسه کم آدمي خوب مي نويسه يکي لباش تو خوابم غرق خندست يکي چشماش تو خواب هم خيس خيسه

امام علي(ع) در دو كلمه عقل را تفسير كرده‌اند:



کدام رفتار نشانه خردمندي و كداميك نشانه آشفتگي است؟ خرد سياسي چه نسبتي با بحران دارد؟ درباره خرد بسيار شنيده‌ايم. حماسه ملي ما، شاهنامه فردوسي بيش از هزار سال پيش با ستايش خرد آغاز شده است. مهم‌ترين كتاب روايي ما، اصول كافي با باب العقل‌والجهل آغاز مي‌شود. در اوج ديگري امام علي(ع) در نهج‌البلا‌غه كه يك كتاب خردورزي سياسي و اجتماعي است درباره عقل تعبيري دارد كه به گمانم اين روزها بيش از هميشه به چنين تفسيري نياز داريم. امام علي(ع) در دو كلمه عقل را تفسير كرده‌اند: عقل نگهداري و نگاهباني از تجربه‌هاست.) تجربه آسان و ارزان به دست نمي‌آيد. به‌ويژه در عرصه ملي و نيز بين‌المللي. فرش ايراني را گاه به عنوان نماد ظرافت، زيبايي و انسجام ذهن و انديشه ايراني معرفي مي‌كنند. اين فرش از گذرگاه‌هاي بسياري عبور كرده تا از فرش پازيريك به قالي اصفهان و تبريز و ساروق رسيده است. ما ملتي هستيم كه شطرنج را به عنوان يكي از زيباترين بازي‌هاي فكري آفريده‌ايم و به جهان تقديم كرده‌ايم. پشت سر آفرينش شطرنج، بيش از هزار سال ذوق و انديشه نهفته است. در اقتصاد كلمه، ميراث شگفت‌انگيزي داريم. رباعيات خيام نشانه دقتي افسانه‌اي در تراش واژه‌ها و سرشاري واژه از معناست... با چنين ميراثي و نيز با تجربه نزديك به سه دهه كه از آغاز انقلا‌ب مي‌گذرد. گويي مي‌خواهيم همه چيز را از نو تجربه كنيم. دولت جديد اگر با همين فرمان كه تا به حال آمده است در اقتصاد و سياست خارجي، همين‌گونه برود و رئيس دولت هم اصلا‌ نگران نباشد كدام آينده پيش روي ما خواهد بود؟ در اين مقاله مي‌خواهم به نمونه‌اي اشاره كنم؛ قضيه هولوكاست. گزارش جلسه‌اي كه در سازمان ملل درباره هولوكاست بحث شده بود را مي‌خواندم، از 192 كشور جهان تنها ايران به قطعنامه راي مخالف داده بود. در تاريخ سازمان ملل هيچگاه اسرائيل چنين فرصت تبليغاتي مناسبي پيدا نكرده بود. نكته جالب سخنان نمايندگان كشورهاي مختلف و غيبت ايران در مذاكرات بود. نماينده مصر و ونزوئلا‌ و مالزي و اندونزي و... سخن گفته‌اند و هريك ملا‌حظه خود را مطرح كرده‌اند. مثلا‌ نماينده ونزوئلا‌ با تاييد فاجعه كشتار يهوديان مي‌گويد چرا از كشتار ژاپني‌ها در هيروشيما و ناكازاكي سخن گفته نمي‌شود؟ نماينده مصر همين موضع را درباره كشتار مسلمانان بوسني و كوزوو مطرح مي‌كند. واقعيت آن است كه كشتار يهوديان به عنوان يك جنايت انساني اتفاق افتاده است اما طرح اين موضوع و برگزاري كنفرانس، يك فرصت تبليغاتي بي‌نظير براي اسرائيل فراهم كرد. پس از حمله اسرائيل به لبنان و شكست ارتش اسرائيل، هولوكاست به عنوان يك فرصت در اختيار اسرائيل قرار گرفت تا وجهه‌اي مظلومانه به خود بگيرد. آقاي لا‌ريجاني در مونيخ و آقاي ولا‌يتي در مسكو كوشيده‌اند حتي‌المقدور از تاثير منفي طرح هولوكاست و برگزاري كنفرانس بكاهند. گرچه، كم و بيش آن داستان تاثير خود را داشته است اما براي استفاده از تجربه و دانش آناني كه مسائل بين‌الملل را مي‌دانند هيچگاه دير نيست. ملتي كه شطرنج را 1500 سال پيش اختراع كرده دريغ است مسوولا‌نش به حركتي دست بزنند كه گويي دو حركت بعد را نمي‌توانند پيش‌بيني كنند. حرف‌ها و حركت‌هاي احساسي و هيجان‌زده در اقتصاد، بحران اقتصادي مي‌آفريند و در قلمروي سياست خارجي، بحران امنيتي. كشوري كه پرونده بسيار حساس و سرنوشت‌ساز هسته‌اي را در پيش دارد مثل كسي است كه يك گلدان قيمتي عتيقه را در آغوش گرفته و مي‌خواهد از گردنه‌اي بگذرد. چنين كسي كه نمي‌تواند با آزمون و خطا گام بردارد بايد ببيند در اين راه چه كساني آشنايي بيشتري دارند و مي‌توانند در اين لحظات تعيين‌كننده، دشواري را آسان كنند. اگر او را دشنام هم بدهند نبايد لحظه‌اي از گلدان سراميكش غافل شود. به قول سنايي: به هر چه از راه واماني/ چه كفر آن نام و چه ايمان سفر دكتر ولا‌يتي اين پيام را به همراه داشت كه جمهوري اسلا‌مي براي پرونده هسته‌اي و امنيت منطقه‌اي خود از جايگاهي بالا‌تر از دولت و وزارت خارجه به مساله نگاه مي‌كند. دولت‌ها مي‌آيند و مي‌روند و فراموش مي‌شوند لكن اگر بحراني آفريده شد دامن همه را مي‌گيرد و اثري درازمدت و گاه جبران‌ناپذير برجاي مي‌گذارد. در قرن نوزدهم ما به عنوان يك كشور، تقريبا از همه سو تراش خورديم؛ كوچك شديم. جنگ‌هاي بي‌فرجام با روسيه، بي‌تدبيري در مرزهاي شرقي توسط دولت‌هاي وقت و تقديرگرايي به شيوه شاه سلطان حسين، كشور را با بحران‌هاي شكننده روبه‌رو كرد. آمريكايي‌ها كه به دليل جغرافيايي اساساً بحران امنيتي در كشورشان متصور نيست وقتي با دشواري روبه‌رو مي‌شوند به‌سرعت از همه ظرفيت كشور براي گذار از بحران استفاده مي‌كنند و كميته‌هاي دوحزبي تشكيل مي‌دهند. تجربه به آنها آموخته است كه در چنان مواقعي نيازمند استفاده از همه ظرفيتشان هستند. حتي اگر كسي نگران هم نباشد استفاده از همه ظرفيت‌ها در شرايط امروز ما پسنديده است تا سياست ما شباهتي به شطرنج و فرش و رباعي‌مان پيدا كند

قبله من



قبله من
ای قبله من خاک در خانه تو
بی منت می مستم ز پيمانه تو
ای قبله من خاک در خانه تو
در دام توام بی منت دانه تو
من خسته وبيمارم
درمان منی
شور شعر وآوازی در جان منی
ای تو هوای هر نفس
عشق تو می وزرم و بس
دل کنده ام از همه کس
پناه من تويی و بس
تا در دل تو زنده ام
از عالمی دل کنده ام
در خود رها گشتن خوش است
در تو فنا گشتن خوش است
ای قبله من خاک در خانه تو
در دام توام بی منت دانه تو
تويی تويی بهانه ام
شاعر هر ترانه ام
شعله شوريدگی ام
تويی تويی زبانه ام
تو زخمه ساز منی
صدای آواز منی
رمز من و راز منی
بر جان من آتش بزن
ای عشق من ای عشق من
بايد تو باشی آتشم تا تن در اين آتش کشم
من تو شوم تو قصه ها
تا غم بسوزاند مرا
بی مرگی از تو مردن است
اين معنی عشق من است
ای قبله من خاک در خانه تو
در دام توام بی منت دانه تو

قاچاق زنان؛ پديده شوم دنياى امروز




قاچاق زنان؛ پديده شوم دنياى امروز
تاريخچه قاچاق زنان
از ابتداى دهه 1990 ميلادى، به‏ويژه پس از فروپاشى اتحاد جماهيرشوروى و بلوك شرق، مسأله قاچاق زنان در سطح جهانى ابعادگسترده‏اى يافت، به طورى كه امروزه تمام كشورهاى اروپايى،آمريكايى و ژاپن، در امر واردات زن به صورت كالا و كارگر جنسى‏فعاليت دارند. در آلمان ده هزار زن اهل كشورهاى چك، لهستان وبلغارستان، برخلاف ميل خود در كلوپ‏ها و ميخانه‏ها كار مى‏كنند. درآسياى جنوب شرقى دست كم يك ميليون نفر كودك زير پانزده سال ازراه فحشاء ارتزاق مى‏كنند. براساس برآوردهاى كميسيون اروپا، سالانه500 هزار زن و كودك به اروپاى غربى قاچاق مى‏شوند. متأسفانه درسال‏هاى اخير اخبار ناگوارى از قاچاق دختران ايرانى به كشور پاكستان‏و كشورهاى حاشيه خليج فارس گزارش مى‏شود. به‏طورنمونه، روزنامه‏مشرق چاپ بلوچستان پاكستان نوشت: »در هر ماه 45 دختر كم سن‏ايرانى، به پاكستان قاچاق مى‏شوند كه از آن‏ها براى فساد اخلاقى‏استفاده مى‏شود. آنان در كراچى به فروش مى‏رسند. در قاچاق اين‏دختران، گروه بزرگى دست دارند كه پس از اغفال دختران ايرانى،آن‏ها را به فروش مى‏رسانند. اكنون خريد و فروش دختران ايرانى‏در كراچى به اوج خود رسيده است. در كشورهاى حاشيه خليج‏فارس، هنگامى كه خانواده‏اى به دنبال زن پيشخدمتى مى‏گردد يامردى، زن صيغه‏اى و غير عرب مى‏خواهد، به آدم‏هايى كه دربرآوردن اين نيازها شناخته شده‏اند، رجوع مى‏كند. آن‏ها ابتدامبلغى را به عنوان پيش پرداخت مطالبه مى‏كنند و بعد از يك هفته،آنچه را سفارش‏شده، تحويل مى‏دهند. در حال حاضر اگر قاچاق‏انسان رونق بيشترى از مواد مخدر و اسلحه نداشته باشد، كم‏رونق‏تر از آن نيست«.
ادبيات موضوع
مفهوم قاچاق زنان پديده‏اى بسيار گسترده و جهانى است. اكنون اين‏نوع قاچاق شامل مبادله افراد جهت كار در كارگاه‏هاى سخت، كارخانگى يا كشاورزى، ازدواج‏هاى اجبارى يا فريب‏انگيز به صورت پستى‏و سفارشى و خريد و فروش زنان براى روسپى‏خانه‏ها و كلوپ‏هاى رقص‏برهنه مى‏باشد. مجمع عمومى سازمان ملل متحد در سال 1994قاچاق زنان را چنين تعريف مى‏كند: »انتقال غيرقانونى و مخفيانه‏اشخاص در عرض مرزهاى ملى، عمدتاً از سوى كشورهاى درحال توسعه و كشورهاى داراى اقتصاد در حال گذار، با هدف نهايى‏واداشتن زنان و دختران به وضعيت‏هاى بهره‏كشانه و ستمگرانه ازلحاظ جنسى و اقتصادى، به منظور سود بكارگيرندگان، قاچاقچيان‏و سنديكاهاى جنايتكار و نيز ديگر فعاليت‏هاى مرتبط با قاچاق،نظير كار خانگى و اجبارى، ازدواج دروغين، استخدام مخفيانه وفرزند خواندگى دروغين«. سازمان غير حكومتى ائتلاف جهانى عليه‏قاچاق زنان نيز اين پديده را چنين تعريف مى‏كند: »همه اعمال‏متضمن بكارگيرى و يا حمل و نقل يك زن در درون و در عرض‏مرزهاى ملى براى كار يا خدمات به وسيله خشونت يا تهديدخشونت، سوءاستفاده از اقتدار يا موقعيت مسلط، اسارت، مفهوم‏قاچاق زنان، وام، فريب يا ديگر اشكال تحميل«.
در ماده سوم پروتكل پيشگيرى، سركوب و مجازات قاچاق اشخاص‏به‏ويژه زنان وكودكان، مصوب سال 2000 ذكر شده است: »قاچاق،شامل استخدام، انتقال، حمل و نقل، پناه دادن يا دريافت اشخاص‏به وسيله تهديد يا بكارگيرى زور يا ديگر اشكال تحميل، آدم‏ربايى،تقلب، فريب، سوءاستفاده از قدرت يا موقعيت، آسيب‏پذيرى يادادن يا دريافت پرداخت‏ها يا منافع، جهت كسب رضايت فردى‏كه بر شخص ديگرى كنترل دارد، به منظور بهره‏كشى جنسى، كار ياخدمات اجبارى، بردگى يا رويه‏هاى مشابه بردگى و بيگارى يابرداشتن اندام‏هاى بدن است.« در اين تعريف استدلال شده است كه‏قاچاق نبايد بر حسب تحميل يا فقدان رضايت به‏ويژه در چارچوب‏صنعت سكس تعريف شود، زيرا كار جنسى ذاتاً بهره‏كشانه است.بنابراين، رضايت يا كنترل زن بر وضعيت خودش هيچ اهميتى ندارد.
قاچاقچى زنان، به كسى اطلاق مى‏شود كه از طريق اعمال زور،باج‏خواهى، فريبكارى يا از طرق ديگر به بهره‏بردارى جنسى يا سايرانواع استثمار زنان و دختران، همانند كار اجبارى، برداشتن اندام و...اقدام مى‏كند. تاريخچه: قاچاق زنان و خريد و فروش آنان براى فحشا،در دوران باستان نيز رواج داشت و بخشى از خريد و فروش بردگان‏محسوب مى‏گرديد، به اين صورت كه كنيزانى براى اين منظور خريدارى‏مى‏شدند. قرآن هم در آيه 33 سوره مباركه نور افراد را از اين عمل نهى‏كرده كه اين امر، دال بر شيوع اين عمل در آن زمان است. در زمان‏نزديك‏تر به عصر كنونى، يعنى قبل از جنگ جهانى دوم، تجارت‏انسان‏ها با عنوان »خريد و فروش زنان سفيدپوست« شناخته شده بودكه در آن، زنان سفيدپوست اروپايى به‏ويژه زنان فرانسوى به وسيله‏قوادان، به روسپى‏خانه‏هاى آمريكاى جنوبى هدايت مى‏شدند.
سابقه قاچاق زنان در ايران
در كشور ايران، نخستين گزارش قاچاق زنان، در سال 1340 ارائه شده‏است. در آن سال مأموران مرزى ايران، مرد عربى كه قصد خروج ازايران را داشت، در نقطه‏اى ممنوعه دستگير كردند. به همراه اين مرد،يازده زن و دختر جوان ايرانى بودند كه بعد از تحقيق معلوم شد وى اين‏افراد را از نقاط مختلف كشور جمع‏آورى نموده و قصد داشته است تا باخروج از ايران، آن‏ها را در برخى كشورهاى عربى بفروشد. هم‏چنين‏گزارش‏هاى ديگرى از فروش دختران توسط پدر خانواده در سال‏هاى1343 توسط »منصور راستين« به ثبت رسيده است.
اين معضل بر اثر برخى عوامل تاكنون ادامه داشته و متأسفانه درسال‏هاى اخير گسترش يافته است، به‏طورنمونه، يك شبكه گسترده‏قاچاق زنان ودختران توسط تعدادى از زنان قواد، دختران و زنان جوانى‏را كه خانواده آن‏ها مشكل مالى داشتند، شناسايى مى‏كردند و بعد ازفريب آن‏ها با گذرنامه و رواديد، در طول سه هفته آن‏ها را به‏طورقانونى‏به دوبى مى‏فرستادند تا در آنجا براى مقاصد شوم، از آن دختران‏استفاده شود. هم‏چنين 20 زن و مرد بلوچ كه با شكار دختران جوان،آنان را با نقشه ماهرانه‏اى به خانه‏هاى فساد پاكستان قاچاق مى‏كردند،در رديابى‏هاى فوق تخصصى پليس خراسان دستگير شدند. يك دخترفرارى، از قاچاق دختران جوان به كشورهاى عربى پرده برداشت.
وضعيت قاچاقچيان ايرانى: اين گروه از افراد، معمولا شامل يكى از سه‏دسته زير هستند:
- زنان قواد، بدنام و فاسدى كه تلاش دارند تا با فريب دختران و زنان‏جوان، آنان را به دام انداخته، يا با شكار دختران فرارى و سرگردان،آن‏ها را به دلالان ساير كشورها بفروشند.
- جوانان اوباش و شرور كه در قالب باندهاى زيرزمينى، به ربودن‏دختران )عموماً دختران سرگردان و زنان خيابانى( اقدام مى‏كنند.
- پيرمردهاى متمولى كه نقش واسطه را ايفا مى‏كنند و دختران و زنان رابراى سوءاستفاده به كشورهاى قطر، كويت، دبى و... قاچاق مى‏كنند.
- البته لازم به يادآورى است كه بيشتر اوقات اين سه دسته )زنان قواد،جوانان شياد و پيرمردهاى تاجر( در اين كار با يكديگر همكارى‏مى‏كنند. به‏طور مثال يك زوج تبهكار به همين ترتيب، در مدت 9 سال‏توانسته بودند 150 دختر و زن جوان را از كشور خارج كرده و به فروش‏برسانند.
تجزيه و تحليل آمارى و مستندات و دلائل موضوع
وضعيت قربانيان قاچاق: وضعيت زنان قربانى قاچاق، بر حسب‏متغيرهايى نظير سن، طبقه اقتصادى - اجتماعى، سطح تحصيلات ووضعيت خانوادگى به اختصار در زير بررسى مى‏شود:
سن
اين افراد عموماً در سنين 14 تا 25 سال مى‏باشند. اين كوچكى سن،نشان دهنده ميزان آسيب‏پذيرى دختران در برابر سوءاستفاده‏هاى‏جنسى است و اهميت برخورد سريع و وسيع با اين پديده را يادآورمى‏شود.
طبقه اقتصادى - اجتماعى: در اكثر موارد كشمكش‏هاى درون خانواده،اعتياد والدين، طلاق، مسكن نامناسب، مناطق پرجمعيت و حاشيه‏شهرهاى بزرگ موجب مى‏شود تا تعدادى از دختران، محيط نامساعدخانه را ترك كرده و به درون جامعه بيايند. اما دسته‏اى از آن‏ها به خاطرفقر اقتصادى خانواده، به اين امر ننگين تن مى‏دهند، گاهى نيز پدرخانواده، مجبور به فروش دختران خود مى‏شود؛ البته مواردى از فراردختران خانواده‏هاى مرفه نيز گزارش شده است. بنا بر تحقيقات نيروى‏انتظامى 80 درصد دختران فرارى در سنين بالا، متعلق به خانواده‏هاى‏مرفه و متوسط رو به بالا هستند.
سطح تحصيلات
از آنجا كه اغلب قربانيان، از اقشار بسيار فقير يا دختران فرارى‏مى‏باشند، از نظر تحصيلى در سطح راهنمايى و دبيرستان و در رده سنى15 تا 17 سال هستند.
كارشناسان معتقدند دخترانى كه طعمه اين باندها مى‏شوند، غالباًافرادى هستند كه تحصيلات كمى دارند، با مشكلات مالى گريبانگيرهستند و از فقر فرهنگى و ضعف اعتقادات رنج مى‏برند، اما گزارشات‏اخير نشان مى‏دهد كه بعضى از دختران داراى تحصيلات عالى نيز به‏اين مسير كشانده شده‏اند كه حائز اهميت است. البته اين وضع منحصربه كشور ايران نيست و در ساير كشورهاى جهان سوم نيز مشابه اين‏پديده مشاهده مى‏شود، چنان‏چه سخنگوى مؤسسه بين‏المللى حمايت‏از حقوق كودكان بيان مى‏كند كه در سال 1995 اكثر دخترانى كه از كشورآلبانى قاچاق شدند، تحصيل كرده بودند، ولى امروزه تعداد دختران‏تحصيل‏كرده‏اى كه براى اشتغال به فحشاء قاچاق مى‏شوند، كاهش‏يافته است.
وضعيت خانواده
اين قربانيان يا از خانواده‏هاى فقير و كم‏بضاعت و يا از خانواده‏هاى‏طلاق مى‏باشند. به اعتقاد سخنگوى مؤسسه بين‏المللى حمايت ازحقوق كودكان، امروزه فرزندان زوج‏هاى مطلقه بيشتر در معرض خطرگرفتارى در دام قاچاقچيان قرار دارند.
چگونگى قاچاق زنان: براى قاچاق زنان و دختران ايرانى در سال‏هاى‏اخير راه‏هاى متفاوتى بكار گرفته شده است. زنان و دختران ايرانى باشگردهاى گوناگون فريب مى‏خورند و در دام قاچاقچيان گرفتارمى‏شوند. انواع موضوعات فريبكارانه به قرار ذيل است: 1- وعده‏دستيابى به شغل پردرآمد و مناسب در كشورهاى خارجى: زنان وكودكان، در قبال خوش‏خيالى‏هاى دروغين و دستيابى به فرصت‏هاى‏شغلى در ديگر كشورها، بسيار آسيب‏پذير مى‏باشند. بسيارى از زنان ودختران با وعده داشتن شغل در كشورهاى غربى، اغوا شده و به فسادكشيده مى‏شوند. آنان به فراسوى مرزها قاچاق مى‏شوند و مانند احشام‏خريد و فروش شده و به كارهاى غيراخلاقى وادار مى‏گردند. اين زنان‏وقتى به خود مى‏آيند كه مى‏بينند در كشورى غريب، آهى در بساط ندارندو حتى به قاچاقچيان بدهكار هستند، ولى آن زمان ديگر كار از كارگذشته است و تنها راه پيش روى آنان، خودفروشى است.
يكى ديگر از اعمال اين دلالان، ايستادن در كنار سفارتخانه‏ها و ياادارات كاريابى و دادن پيشنهاد كار پردرآمد به كسانى است كه به دليل‏فقدان اطلاعات لازم و احتياج به يافتن شغل، سريعاً جذب چنين‏افرادى مى‏شوند.
قاچاقچيان انسان، زنان و دختران جوياى كار را با وعده شغل مناسب وپردرآمد، فريب مى‏دهند و آنان را مانند بردگان و اسيران قرون گذشته،در انبار كشتى‏ها پنهان مى‏كنند و با وضع رقت‏بارى به كشورهاى ديگرمى‏فرستند. اما بسيارى از اين مهاجران غيرقانونى، به چنگ باندهاى‏بين‏المللى فحشاء مى‏افتند و به مراكز فساد منتقل مى‏شوند.
قول ازدواج
يكى از طرق فريب دختران جوان، دادن قول ازدواج به آن‏ها مى‏باشد.قاچاقچيان از اين طريق، اعتماد آن‏ها را به خود جلب كرده و نيات پليدخود را اجرا مى‏كنند. به گزارش زير توجه كنيد:
سخنگوى مؤسسه بين‏المللى حمايت از حقوق كودكان معتقد است كه‏امروزه، دختران به زور به اين كار وادار نمى‏شوند، بلكه آن‏ها فريب‏مى‏خورند و اين موضوعى است كه كار تشخيص قاچاق دخترانى را كه‏مورد سوءاستفاده جنسى واقع مى‏شوند را با مشكل مواجه كرده است،زيرا قاچاقچيان، در آغاز به اين دختران قول ازدواج مى‏دهند و پس ازنامزدى، آنان را به ايتاليا مى‏برند و از آن به بعد است كه در شبكه‏گسترده قاچاق دختران، مورد سوءاستفاده جنسى قرار مى‏گيرند.
فرزندخواندگى
قاچاقچيان، گاهى براى جلب اعتماد قربانى )خصوصاً دخترانى كه ازخانه فرار كرده يا به هر علت بدون سرپرست مى‏باشند( به آن‏ها وعده‏مى‏دهند كه آنان را به فرزندخواندگى خواهند پذيرفت، اما پس از مدتى‏كه مقصود پليد خود را عملى كردند، چهره واقعى خود را نشان مى‏دهند.به‏طور نمونه: »يكى از اعضاى باند عنكبوت سياه، به نام مونا كه 16سال دارد در بازجويى گفته است: من پس از فرار از خانه‏ام درتبريز، به تهران آمدم و در يك آرايشگاه زنانه مشغول به كار شدم وشب‏ها هم در همانجا مى‏خوابيدم. يك روز در آرايشگاه با يك زن‏جوان آشنا شدم، او توانست با چرب‏زبانى مرا فريب دهد و من هم‏به او اعتماد كردم و همه داستان زندگى‏ام را براى او بازگو كردم. اومرا با خود به خانه‏اش برد و گفت: هميشه دوست داشته است كه‏يك دختر مثل من داشته باشد، به همين خاطر يك شناسنامه جعلى‏براى من تهيه كرد و مرا دخترخوانده خود كرد. اوايل براى من‏لباس‏هاى رنگارنگ و طلا مى‏خريد، ولى پس از مدتى رفتارش‏عوض شد و مرا مجبور كرد كه روزها برايش ترياك جابجا كنم وشب‏ها در خانه فسادش كار كنم«.
وعده نگهدارى و حمايت از دختران فرارى
ايادى و اعضاى باندهاى قاچاق، در اماكن عمومى مثل پارك‏ها پرسه‏مى‏زنند و با شناسايى دخترانى كه از منازل خود فرار كرده‏اند، آن‏ها را به‏وعده اقامت در محل نگهدارى دختران فرارى، به دام مى‏اندازند.حكايت زير نمونه‏اى از اين‏گونه حوادث مى‏باشد: »روز گذشته دخترجوانى كه موفق شده بود از اسارتگاه »عنكبوت سياه« فرار كند درگفت‏وگو با خبرنگار ما در اداره آگاهى گفت: در آبان ماه امسال پس‏از فرار از خانه، روزى در پاك ملت نشسته بودم كه در آنجا با پسرجوانى به نام شاهرخ آشنا شدم. او به من گفت كه خواهرى به نام‏مهين دارد كه خانه‏اى براى دختران فرارى ساخته و در آنجا از آن‏هانگهدارى مى‏كند. او مرا با خودش به پيش عنكبوت سياه برد و اواتاقى در آن خانه به من داد. مهين اوايل اجازه نمى‏داد كه من از اتاق‏خارج شوم، ولى پس از مدتى مرا وادار به كار كردن در خانه‏فسادش كرد. يك شب مرا به دست يك مرد عرب داد و گفت كه‏بايد چند روزى با او به جايى بروم. در بندرعباس متوجه شدم كه‏مهين مرا به شيخ‏نشينان امارات فروخته است، شبانه توانستم ازدست آن‏ها فرار كنم و به تهران بيايم.«
طرح دوستى و آشنايى قاچاقچيان
دلال‏هايى را در مناطقى مانند پارك‏ها، مقابل مدارس راهنمايى ودبيرستان‏ها مى‏گمارند تا با دختران ساده‏دل، طرح دوستى و آشنايى‏ريخته و سپس آن‏ها را به مكان‏هاى خاصى برده و با وعده‏هاى مختلف‏اعم از خروج آسان از كشور، درآمد خوب و زندگى بهتر فريب دهند و ازكشور خارج كنند.
ازدواج دروغين
اخيراً گزارش شده است قاچاقچيانى كه بيشتر افغانى و پاكستانى‏هستند، پس از شناسايى خانواده‏هاى فقير و كم‏درآمد، از دختران جوان ونوجوان اين خانواده‏ها خواستگارى كرده و پس از پرداخت پول به‏خانواده دختر، با آن‏ها ازدواج مى‏كنند و بعد ازمدتى به بهانه ديدارخانواده شوهر در افغانستان و پاكستان، اين دختران را به شهرهاى‏كويته و كراچى پاكستان مى‏برند و به باندهاى فساد مى‏فروشند.
به گزارش زير توجه كنيد: »چندى پيش، مادر دختر جوانى به نام‏فريبا با مراجعه به پليس ادعا كرد كه دخترش را به عقد يك جوان‏بلوچ درآورده است، اما از وقتى كه آن‏ها به ماه عسل رفته‏اند، ديگرخبرى از فريبا نداشته، تا اين‏كه دخترش از خاك پاكستان تماس‏تلفنى گرفته و گفته است كه داماد ناخلف، او را به خانه فسادى درپاكستان فروخته است و در وضعيت بغرنجى به سر مى‏برد.كارآگاهان با به دست آوردن موارد مشابهى از اين‏گونه ازدواج‏هاى‏فريبكارانه، دريافتند كه با يك شبكه سازمان‏يافته روبرو هستند.«
مژگان، قربانى ديگر اين باند مى‏گويد: »اين باند ابتدا از دخترانى چون‏من خواستگارى مى‏كردند و در آن زمان با دادن پول به يك‏صاحبخانه در مشهد، آدرس آن خانه را به خانواده‏ها مى‏دادند تا ازآنجا تحقيق كنند، سپس به بهانه ماه عسل، نه تنها عروس، بلكه‏خواهر و مادر وى را به زاهدان و سپس به پاكستان قاچاق‏مى‏كردند.«
توسل به زور و آدم‏ربايى
يكى از طرق بسيار شايع قاچاق زنان در كشور، ربودن دختران كم سن وسال مى‏باشد. به گزارش معاون مبارزه با جرائم جنايى پليس آگاهى‏تهران، در هر ماه شايد 400 پرونده آدم‏ربايى دختر در دايره 11 اداره‏آگاهى تشكيل مى‏شود. به‏طورنمونه: »هفته گذشته وقتى سه نفر ازدانشجويان دختر دانشگاه صنعتى اصفهان در ساعت نه شب سواربر يك خودروى شخصى به طرف دانشگاه كه در خارج از شهرقرار دارد، مى‏رفتند، يك خودروى سى‏يلو بعد از كورس گذاشتن باآن‏ها، به راننده علامت مى‏دهد كه نگه‏دارد. راننده سى‏يلو پياده‏مى‏شود و يك كلت را كنار گوش راننده خودرو شخصى مى‏گذارد ومى‏گويد: گواهينامه‏ات را بده، بى‏شرم! خجالت نمى‏كشى اين‏خانم‏ها را سوار كرده‏اى؟! فرداى آن روز در وزارت اطلاعات‏مشخص مى‏شود اين شخص مربوط به يك باند قاچاق دختران‏بوده است كه در يكى دو مورد ديگر هم با همين شگرد عمل كرده‏است«.
تهديد به آبروريزى
در برخى موارد اعضاى باند قاچاق، با برقرارى ارتباط و جلب اعتماددختران و با تصويربردارى از آن‏ها مدارك لازم را جمع‏آورى كرده و باتوسل به آن و تهديد به آبروريزى، پخش عكس و افشاى ارتباط با آنان‏و... اين قربانيان را وادار به انجام خواسته‏هاى خود مى‏نمايند.
تجاوز، اجبار و تحميل
معمولاً بيشتر دختران فرارى كه از بقيه آسيب‏پذيرترند، گرفتار اين‏مصيبت مى‏شوند. قاچاقچيان، دختران جوانى را كه به هر انگيزه‏اى ازخانه خود گريخته‏اند، طعمه و وسيله درآمد خود قرار مى‏دهند و آن‏ها رابه برقرارى ارتباط جنسى و انجام كارهاى خلاف مجبور مى‏كنند.فرمانده نيروى انتظامى ناحيه خراسان معتقد است كه اين قاچاقچيان‏معمولاً طعمه‏هاى خود را از بين دختران سرگردان و زنان خيابانى‏انتخاب مى‏كنند. آن‏ها پس از ربودن دختران، به اذيت و آزار دسته‏جمعى آنان پرداخته، سپس اين گروگان‏ها كه ديگر روى بازگشت به‏خانه ندارند را در اختيار خانه‏هاى فساد قرار مى‏دهند.
اينترنت
در سال‏هاى اخير، نوع جديدى از فريب و قاچاق دختران و زنان ازطريق اينترنت مشاهده مى‏شود كه حاصل مدرنيزه شدن جوامع‏مى‏باشد. اطاق گفت‏وگو يكى از راه‏هايى است كه دلالان براى اغفال‏دختران و زنان استفاده مى‏كنند. آن‏ها از طريق گفتگوى تايپى ياشنيدارى و دادن تصوير خود، با دختران طرح دوستى ريخته و سپس باوعده ازدواج، شغل خوب، درآمد بالا و حتى با فرستادن بليط و ويزاى‏ورود به كشور موردنظر، آن‏ها را تحويل قاچاقچيان مى‏دهند.
بررسى علل قاچاق زنان
علل رواج پديده قاچاق، در سه بخش فرهنگى، اقتصادى و حقوقى قابل‏بررسى است:
علل فرهنگى
تغيير ارزش‏ها: برخى از صاحبنظران، فقر و بيكارى را عامل گرايش‏قاچاقچيان به اين شغل كثيف مى‏دانند، ولى ذكر اين نكته ضرورى‏است كه هر فقيرى دست به عمل دزدى نمى‏زند، هر چند كه بسيارمستأصل شده باشد و هر فرد بيكارى نيز رو به شغل حرام نمى‏آورد،هرچند كه محتاج و درمانده باشد. فقر، به تنهايى عامل انحرافات‏اجتماعى نيست و نمى‏تواند مسئله‏اى براى نظام اجتماعى ايجاد كند،بلكه مطابق نظر »دوركهايم« و »مرتون« فقر حتى مى‏تواند بر تحكيم وثبات اجتماعى نيز تأثير گذارد، اما نابرابرى و به تبع آن تغيير ارزش‏ها،يك جريان تهديدآميز است، به عبارت ديگر براساس نظر اين‏جامعه‏شناسان »فقر« زمانى تأثيرگذار است كه در مقابل آن تصوير ياگفتار يا آرزوهاى بلندپروازانه ارائه شود، در آن صورت، فقر غير قابل‏تحمل مى‏گردد و ثروتمندى، ارزش محسوب مى‏شود، بدون آن‏كه‏مشخص گردد كه اين ثروت از چه راهى )دزدى، قاچاق مواد مخدر،خريد و فروش زنان و دختران، فروش اعضاى بدن( بدست آمده است.در اغلب جوامع مادى، ثروتمندان از حقوق اجتماعى نظير اعتبار درادارات، احترام و تعظيم برخوردارند، كه اين اعتبار، براى نظام اجتماعى‏سالم خطرناك است.
گسترش خرده فرهنگ‏هاى منحرف: معمولاً قاچاقچيان و بعضاً قربانيان‏قاچاق، جزء خرده فرهنگ‏هاى منحرف مى‏باشند. به اين معنا كه آن‏هادر درون فرهنگى زندگى مى‏كنند كه با ارزش‏ها و هنجارهاى مسلطجامعه، متفاوت و حتى مغاير مى‏باشد. اين فرهنگ انحرافى، محصول‏دسترسى به وسايل ارتباط جمعى جهانى، چون اينترنت، ماهواره واستفاده مداوم از فيلم‏هاى غيرمجاز و... است كه شخصيت اجتماعى‏فرد، ارزش‏ها و هنجارهاى او را تغيير مى‏دهد، به طورى كه فرد را درگروه‏هاى دوستى به سوى تشكيل خرده فرهنگى سوق مى‏دهد كه باارزش‏ها و هنجارهاى اصلى جامعه، مخالف و حتى گاهى در تضاداست. افزايش شاخص‏هايى نظير سنت‏گريزى، احساس تنهايى،بيگانگى اجتماعى، كاهش گرايش‏هاى مذهبى و اخلاقى و گرايش به‏تجملات، نشانه جذب فرد در خرده‏فرهنگ‏هاى منحرف مى‏باشد.
ضعف اعتقادات دينى: از آنجايى كه قاچاق زنان، فعلى حرام است ومستلزم ارتكاب محرمات بى‏شمارى مى‏باشد، لذا مؤمن واقعى، هرگزاقدام به اين عمل نخواهد كرد و اين پديده، معلول ضعف اعتقادات دينى‏است، زيرا يكى از عوامل بازدارنده انواع وسوسه‏هاى شيطانى، اعتقادات‏و باورهاى دينى است و فردى كه در باورها و اعتقادات دينى خود سست‏و بى‏پايه مى‏باشد، احتمال فرو غلتيدنش به انواع بزهكارى‏ها وجوددارد.
نارسايى بين فرهنگ و ساخت اجتماعى: هرچقدر كه جامعه داراى اهداف‏معينى باشد و ابزارها و راه‏هاى قانونى دستيابى به آن اهداف نيز تعيين‏شده باشد، وقوع انحرافات نيز كاهش مى‏يابد، اما اگر در يك جامعه،اهداف زندگى، به سوى اهدافى مادى تغيير كند و ارزش‏هاى اجتماعى‏از ارزش‏هاى معنوى به مادى تحول يابد و از سوى ديگر راه‏هاى‏مشروع رسيدن به اين اهداف، مشكل و غيرقابل دسترس باشد )مثلاًفرصت‏هاى شغلى براى كسب درآمد متناسب با جمعيت نباشند( افرادمى‏كوشند از طرق غيرمشروع به آن اهداف مادى دست يابند. به عبارت‏ديگر گاهى افراد، اهداف جامعه )پول‏دار شدن( را مى‏پذيرند، اما راه‏هاى‏مشروع )كار كردن در مشاغل مشروع( دستيابى به آن اهداف را قبول‏ندارند. لذا براى كسب پول، به قاچاق مواد مخدر، فحشاء و قاچاق زنان‏كشيده مى‏شوند.

علامت های آخر الزمان


علامت های آخر الزمان

ابن عباس نقل می کند:

ما با پیامبر (ص) در حجة الوداع بودیم. رسول خدا(ص) حلقه در خانه کعبه را گرفت و رو به ما کرد و فرمود:

آیا حاضرید شما را از علامت های آخر الزمان با خبر سازم؟

سلمان که در آن روز از همه به پیامبر(ص) نزدیک تر بود، عرض کرد: آری، یا رسول الله.

پیامبر(ص) فرمود:

از علامت های آخر الزمان ضایع کردن نماز، پیروی از شهوات، تمایل به هواپرستی، گرامی داشتن ثروتمندان و فروختن دین به دنیاست و در آن وقت قلب مؤمن در درونش آب می شود مثل آب شدن نمک در آب از این همه زشتی ها که می بیند و قدرت جلوگیری آن را ندارد.

سلمان پرسید: آیا چنین واقع خواهد شد؟

حضرت فرمود: آری، سوگند به خداوند، ای سلمان، در آن وقت زمامداران ستمگر، وزیرانی فاسق، کارشناسان ستمگر و امنایی خائن بر مردم حکومت کنند. در آن وقت زشتی ها زیبا و زیبایی ها زشت می شود. امانت به خیانت کار سپرده می شود و امانت دار خیانت می کند، دروغگو تصدیق می شود و راستگو تکذیب.

در آن وقت حکومت به دست زنان و مشورت با بردگان خواهد بود، کودکان بر منبر می نشینند، دروغ خوشایند و زرنگی، زکات ضرر و بیت المال غنیمت محسوب می شود.

فرزندان در حق پدر و مادر جفا می کنند و به دوستانشان نیکی می نمایند و ستاره دنباله دار طلوع می کند.

سلمان پرسید: آیا چنین چیزی واقع خواهد شد یا رسول الله؟

پیامبر(ص) فرمود: آری ای سلمان، در آن زمان زنان در تجارت با شوهران خود شریک می شوند، باران رحمت کم، جوانمردان بخیل، تهی دستان حقیر و بازارها به هم نزدیک می گردد و همه از خدا شکایت می کنند. یکی می گوید سودی نبردم و دیگری می گوید چیزی نفروختم.

در آن وقت گروهی به حکومت می رسند، اگر مردم حرف بزنند آن ها را می کشند و اگر سکوت کنند اموالشان را غارت، حقشان را پایمال می کنند و خونشان را می ریزند و دل ها را پر از کینه و وحشت می کنند .

در آن زمان اشیاء و قوانین را از شرق و غرب می آورند و امت من رنگارنگ می شوند، نه بر کوچک رحم می کنند و نه بر بزرگ احترام می گذارند و نه گناه کاری را می بخشند. اندامشان مانند آدمیان و قلب هایشان همچو شیطان است.

مردان خود را شبیه زنان می کنند و زنان خود را شبیه مردان، لعنت خدا بر آن ها باد.

در آن زمان مساجد را زینت می کنند، قرآن ها را آرایش می دهند و مناره های مساجد را بلند می نمایند و صف های نمازگزاران زیاد, اما دل هایشان به یکدیگر کینه توز و زبان هایشان مختلف است.

مردان و پسران خود را با طلا زینت می کنند و لباس حریر و دیباج می پوشند.

ربا در میان مردم شایع می شود و معاملات با غیبت و رشوه انجام می گیرد، دین را می گذارند و دنیا را بر می دارند. طلاق زیاد می شود، حدود اجرا نمی گردد، زنان خواننده و آلات نوازندگی آشکار می گردد و اشرار امت به دنبال آن ها می روند. ثروتمندان برای تفریح، طبقه متوسط برای تجارت و فقر برای ریا و خودنمایی به حج می روند.

عده ای قرآن را برای غیر خدا و عده ای برای خوانندگی یاد می گیرند و گروهی نیز علم را برای غیر خدا می آموزند، زنازاده فراوان می شود و برای دنیا با یکدیگر عداوت می کنند.

پرده های حرمت پاره می گردد, گناه زیاد می شود , بدان بر خوبان مسلط می شوند، دروغ فراوان، لجاجت شایع و فقر فزونی می یابد، با انواع لباس ها به یکدیگر فخر می فروشند، قمار و آلات موسیقی را تعریف می کنند و امر به معروف و نهی از منکر را زشت می شمرند.

مؤمن واقعی در آن زمان خوار است، قاریان قرآن و عبادت کنندگان پیوسته از یکدیگر بدگویی می کنند و در ملکوت آسمان ها آنان را افراد پلید می دانند.

ثروتمندان از فقر می ترسند و بر فقرا رحم نمی کنند و آدم های نالایق درباره جامعه سخن می گویند که حقیقت ندارند، حرف هایشان فقط شعار است.

در آن زمان صدای توأم با لرزش از زمین بر می خیزد که همه می شوند، گنج های طلا و نقره بیرون می ریزند، ولی برای انسان دیگر سودی نخواهند داشت و دنیا به آخر می رسد...

شاعران و سياستمداران

شاعران و سياستمداران
شاعران كوچك حرفهاي قديمي را تكرار مي كنند.شاعران متوسط به سليقه مردم شعر مي سرايند.شاعران بزرگ سليقه مردم را مي سازند.سياستمداران كوچك مردم شهر را به جان هم مي اندازند.سياستمداران متوسط كشورها را به جنگ وا مي دارند.سياستمداران بزرگ جهان را به لجن مي كشند.سياستمداران كوچك از شاعران كوچك خوششان مي آيد.سياستمداران متوسط شاعران متوسط را دوست ندارند.سياستمداران بزرگ از شاعران بزرگ وحشت دارند.

سيزده به در، خاستگاه و ريشه ها





  • سيزده به در، خاستگاه و ريشه ها )))


    چرا سال 12 ماه دارد و
    چرا جشن نوروز 12 روز است ؟ چرا روز سيزدهم مردم به کوه و در و دشت پناه می برند و
    آن همه شادمانی می کنند؟
    انسان باستانی گمان می برد که عمر جهان 12 هزار سال
    است و در پايان دوازده هزار سال، عمر جهان به پايان خواهد آمد و جهان هستی نابود
    خواهد شد.
    بهرام فره وشی استاد فقيد دانشگاه تهران که در باره ايران باستان
    مطالعات ارزشمندی دارد، نوشته است که « در اساطير ايرانی عمر جهان 12 هزار سال است
    و عدد 12 از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از اين 12 هزار سال دوره جهان
    بسته می شود و انسان هايی که در جهان هستی، وظيفه آنها جنگ در برابر اهريمن است، پس
    از اين دوازده هزار سال، بر اهريمن پيروزی نهايی می يابند و با ظهور سوشيانت (
    سوشيانت نقش امام زمان را در دين زرتشتی دارد ) آخرين نيروی اهريمن از ميان می رود
    و جنگ اورمزد بر ضد اهريمن با پيروزی پايان می يابد ».
    مهرداد بهار، متخصص فقيد
    اساطير و آئين های ايران باستان نيز ضمن نقل افسانه ای به همين مضمون يادآور می شود
    که « توجيه اساطيری سال دوازده ماهه بر اساس عمر دوازده هزارساله هستی، بهترين
    توجيهی به نظر می رسيد که در چارچوب اعتقادات کهن می گنجيد».
    به نوشته او جشن
    های دوازده روزه آغاز سال نيز با اين سال دوازده ماهه و دوره دوازده هزار ساله عمر
    جهان مربوط است. انسان آنچه را در اين دوازده روز پيش می آمد، سرنوشت سال خود می
    انگاشت. « از پيش از نوروز انواع دانه ها را می کاشتند و هردانه ای که در طی اين
    دوازده روز بهتر رشد می کرد، آن دانه را برای کاشت آن سال به کار می بردند و گمان
    داشتند اگر روزهای نوروزی به اندوه بگذرد، همه سال به اندوه خواهد گذشت».
    به اين
    ترتيب همانگونه که پس از دوازده هزار سال، جهان به پايان می آمد و آشفتگی نخستين
    باز می گشت، دوازده روز جشن نوروز نيز، يک روز آشفتگی در پی داشت و آن روز، روز
    سيزده نوروز بود.
    بهار می گويد « نحسی سيزدهم عيد نشان فروريختن واپسين
    جهان و نظام آن بود ».
    اما بسياری از محققان اساسا" به نحسی سيزده عقيده ندارند
    و می گويند که چنين چيزی در ايران باستان وجود نداشته و عدد 13 مانند همه روزهای
    ديگر ميمون و مبارک بوده و نام روز سيزدهم هر ماه « تير » نام داشته و در 13 تير
    ماه که نام ماه و روز برابر می شده، جشن « تيرگان » برپا می شده است که جشنی بزرگ
    مانند مهرگان بوده است.
    دنباله اين جشن هنوز در پاره ای مناطق ايران از جمله
    مازندران وجود دارد و به « تير ماه سيزده شو »
    ( شب سيزدهم تيرماه ) شهرت
    دارد.
    سيزدهم فروردين که بر اساس نام گذاری روزها در ايران قديم به روز « تير »
    موسوم بود، به ايزد باران تعلق داشت. در آئين مزد يسنا و در باور مردم پيش از
    زرتشت، اين ايزد همواره با ديو خشکسالی در مبارزه است. اگر پيروز شود باران می بارد
    و چشمه ها می جوشد و رود ها جاری می شود، وگرنه، خشکسالی حاکم خواهد شد.
    بنا به
    نوشته کورش نيکنام در « آئين ها و مراسم سنتی زرتشتيان »، در ايران باستان پس از
    برگزاری مراسم نوروزی و هنگامی که سبزه از زمين می روييد و گندم و حبوبات سبز می
    شد، در روز سيزدهم که به ايزد باران تعلق داشت، مردم به دشت و صحرا و کنار جويبار
    ها می رفتند و به شادی و پايکوبی می پرداختند و آرزوی بارش باران می کردند.
    بعضی
    از محققان از جمله دکتر روح الامينی شباهتی بين سيزده به در و عيد پاک می بينند و
    علاوه بر همزمانی، مانندگی دو مراسم را دليل هم ريشه بودن اين دو آئين می
    دانند.
    هرآينه روز سيزدهم نوروز، چه نماد پايان عمر 12 هزار ساله جهان باشد و چه
    نباشد، امروزه بيشتر نشان پايان جشن های 12 روزه نوروزی است تا کار و زندگی به روال
    معمول از سر گرفته شود و يک سال ديگر در تلاش معاش و بهبود زندگی بگذرد و اين دوره
    همچنان با چرخ روزگار تکرار گردد. تکراری که مانند همه تکرار های طبيعی و کيهانی
    چون طلوع و غروب خورشيد با شکوه و نامکرر جلوه می کند.

زندگي كن در ژرفا

زندگي كن به تمامي زندگي كن در ژرفازندگي كن در تمام و
كمال و انگاه كه مرگ بر در ميكوبد تو اماده اي درست همچون ميوه اي رسيده و اماده
براي فرو افتادن بر خاك .گاه حتي بدون وزيدن نسيمي ميوه در اثر پختگي و وزن خودبر
زمين فرو مي افتد .مرگ بايد از اينگونه باشد.و امادگي بايد از طريق زندگي بدست
ايد.

زندگی خیلی ساده است


راز شادكامي حتما بخونین

راز شادكامي حتما بخونین

نكته هايي‌براي تبديل روزهاي كسل‌كننده به شادترين لحظات زندگي لبخند زدن ساده، سبب مي‌شود 43 ماهيچه در صورت شما منبسط و منقبض شوند. در نتيجه فعل و انفعالات مغز تغيير پيدا مي‌كند و روحيه شادماني و نشاط در شما ايجاد مي‌‌شود. محبوبه نورانيحتما تا به حال برايتان پيش آمده كه از صبح كه از خواب بيدار مي‌شويد، خيلي پكر و دلتنگ و بي‌حوصله باشيد. اين روزها واقعا روزهاي وحشتناكي هستند، همه چيز خسته‌كننده و كسل‌كننده است و انگار همه چيز عليه شما پيش مي‌رود. در چنين روزهايي احتمالا شما هم آن‌طور كه بايد، براي شادي و سرحالي خودتان تلاش نكرده‌ايد. مثلا كوچك‌ترين كار براي تقويت روحيه، لبخندزدن است. آيا شما در چنين حالاتي آن را امتحان كرده‌ايد يا اينكه اصولا معتقديد در اوج خستگي و كسلي، لبخند فايده ندارد و دردي را درمان نمي‌كند؟ براي مقابله با اين روزهاي كسالت‌آور، توصيه مي‌كنيم تا مدتي راه‌هاي پيشنهادي ما را امتحان كنيد. مطمئن باشيد ديگر روزهاي كسالت‌بار و خسته‌كننده را نخواهيد ديد.)1 لبخند بزنيددر راه رسيدن به محل كار لبخند بزنيد و هركس را كه مي‌بينيد، بگوييد بله، به تمام كساني كه از كنار شما رد مي‌شوند، لبخند بزنيد و سلام و صبح به خير بگوييد. به اين فكر نكنيد كه مردم به عقل شما شك مي‌كنند.محققان دانشگاه ميشيگان معتقدند همين لبخند زدن ساده، سبب مي‌شود 43 ماهيچه در صورت شما منبسط و منقبض شوند. در نتيجه فعل و انفعالات مغز تغيير پيدا مي‌كند و روحيه شادماني و نشاط در شما ايجاد مي‌‌شود. حتي اگر لبخندتان در ابتدا مصنوعي باشد، به زودي طبيعي مي‌شود. علاوه بر اين، لبخند مسري است و شما مي‌توانيد با يك لبخند ساده، آن را به تمام دوستان و همكاران خود سرايت دهيد و نشاط و روحيه را به آنها هم هديه كنيد.)2 زير آفتاب بنشينيدروزهاي آفتابي، سعي كنيد در آفتاب بنشينيد و استراحت كنيد. نمي‌دانيد نور خورشيد چقدر مفيد و مقوي و انرژي‌زاست. براي اين كه حوصله‌تان سر نرود، مي‌توانيد هنگام آفتاب گرفتن، روزنامه يا مجله بخوانيد. از نظرعلمي ثابت شده است حتي در روزهاي سرد زمستاني هم نشستن در آفتاب، بسيار مقوي و مفيد است. پروفسور دان اورن، روانشناس دانشگاه ييل، معتقد است: پروفسور اورن همچنين مي‌گويد: در زمستان، آفتاب ظهر، بهترين شادماني را براي شما به ارمغان مي‌آورد ولي در روزهاي گرم تابستان، آفتاب صبحگاهي، شما را به اوج شادابي و نشاط روحي مي‌برد.)3 عسل بخوريدعسل بخوريد، تنها يا با چيزهاي ديگر مثل چاي. دكتر جوديت واريتمن، مدير مركز تحقيقات سلامت ميت )Mit( مي‌گويد: البته تمام كربوهيدرات‌ها اين خاصيت را ندارند، اگر نوعي ماده غذايي كه داراي كربوهيدرات است، چربي داشته باشد، چربي آن، خاصيت كربوهيدرات را خنثي مي‌كند. به‌طور مثال در بستني كه شير و شكر آن حاوي كربوهيدرات است، چربي شير، مانع جذب كربوهيدرات مي‌شود و تاثير مثبت آن از بين مي‌رود. همچنين اگر ماده غذايي حاوي كربوهيدرات، پروتئين نيز داشته باشد، اسيد آمينه موجود در پروتئين هم تقويت روحيه شما را به تاخير مي‌اندازد.‌پس براي اين كه سرور و شادماني در دلتان بار دهد، بهتر است از مواد غذايي داراي كربوهيدرات زياد و چربي و پروتئين كم استفاده كنيد. مواردي مانند قند، شكر، سيب‌زميني تنوري يا پخته يا حتي يك قاشق عسل مرغوب.)4 يك ليوان پر، آب خنكهر وقت احساس خستگي و كسلي كرديد، يك ليوان بزرگ آب خنك بنوشيد.با توجه به اينكه 60 درصد بدن انسان از آب تشكيل شده است و حتي 85 درصد بافت مغز نيز آب است، عجيب نيست كه با كمبود آب در بدن، احساس سرگيجه، سردرد، بي‌حالي و يبوست به شخص دست دهد.حداقل روزي 8 ليوان نوشيدني مصرف كنيد. البته همه نوشيدني‌ها خاصيت آب را ندارند. به‌طور مثال، كافئين مدر (ادرارآور) است و با مصرف آن، بدن آب بيشتري از دست مي‌دهد. بعضي آبميوه‌ها و نوشيدني‌ها هم كه داراي سديم هستند، ذخيره آب بدن را تا حد بسياري مصرف مي‌كنند. پس بهترين گزينه براي نوشيدني، همان آب يا آب معدني است. )5 جوراب ضخيم بپوشيدبراي اين كه احساس آرامش دروني كنيد، جوراب‌هاي ضخيم بپوشيد و دست‌هايتان را دور يك فنجان چاي داغ، حلقه كنيد.اگر تاكنون به ماساژ درماني رفته باشيد، حتما ديده‌ايد كه آنها دست‌ها و پاهاي شما را با جوراب و دستكش‌هاي گرم مي‌پوشانند. دكتر چارلز رايسيون، مدير كلينيك ايمني‌شناسي رفتاري دانشگاه اموري، معتقد است: مطالعات و تحقيقاتي كه راجع به كاهش اضطراب در دانشگاه هاروارد انجام شده، نشان مي‌دهد افراد آرام و بانشاط، دست و پاي گرمي دارند.خب، همين حالا جوراب‌هاي قديمي و ضخيم‌تان را كه ته كمد يا چمدان انداخته‌ايد و ديگر دوستشان نداريد، بيرون بياوريد و بپوشيد. اگر در آينه خود را نگاه كنيد، حتما لبخند زيبايي را روي لبانتان مي‌بينيد.)6 كاكائوي داغ، نوشيدني شادي‌آوربراي رهايي از كسالت بعدازظهرها، يك ليوان كاكائوي داغ بنوشيد. دكتر آلن‌هايريش، معتقد است شكلات يك نوع ماده غذايي بسيار مقوي و انرژي‌زا است، زيرا سرشار است از موادي كه روي فعل و انفعالات مغز تا‡ثير مي‌گذارند و تقويت روحيه را سبب مي‌شوند. يكي از مواد موجود در كاكائو، كافئين است كه منبعي غني از انرژي به شمار مي‌آيد. ماده بعدي، اندورفين است كه درد را تسكين مي‌دهد. همچنين مواد و دانه‌هاي شبه مخدر موجود در كافئين هم خواص آرام‌بخشي دارند و احساس سرمستي را به ارمغان مي‌آورند. اما چنانچه خوردن موادي مانند كاكائو كه كالري بسيار بالايي دارد به هر دليلي برايتان مضر است يا دوستش نداريد، حتي نفس كشيدن در بخاري كه از كاكائوي داغ برمي‌خيزد نيز شما را مسرور و شادمان مي‌كند. دكتر هايريش مي‌گويد: )7 تلويزيون‌ها خاموشهر وقت كه مي‌توانيد، آخر هفته، يا حتي روزي يك ساعت، تلويزيون را خاموش كنيد و به جاي آن، سرگرمي‌هاي ديگر را امتحان كنيد و با خانواده خوش بگذرانيد. خاموشي تلويزيون براي تمام افراد خانواده مفيد است. تحقيق و بررسي‌هاي تكميلي در اين باره نشان مي‌دهد بعد از تماشاي برخي تبليغات و پيام‌هاي بازرگاني از تلويزيون، بچه‌ها حالت افسردگي و عصبي پيدا مي‌كنند.با خاموش كردن تلويزيون، شما وقت بيشتري داريد تا ارزش محبت و زندگي واقعي را درك كنيد و به ديگران نيز هديه دهيد.هرچند وقت يكبار، كنترل تلويزيون را جايي مخفي كنيد تا به همراه تمام افراد خانواده از زندگي لذت ببريد.)8 به يوگا بپردازيدروي پاهايتان بايستيد. شانه‌ها پايين، انگشتان دست را به هم بند كنيد و دست‌ها را رو به بالا بكشيد. كف دست‌هايتان رو به سقف باشد. پاها را محكم روي زمين فشار دهيد و در همين حالت 10 مرتبه آرام، نفس عميق بكشيد. يوگا نه تنها روح شما را تسكين مي‌بخشد، بلكه شادابي و طراوت را نيز به شما ارزاني مي‌كند.)9 خاطرات شيرين را مرور كنيدبراي انرژي گرفتن و شارژ شدن، روي ميز كارتان يكي از عكس‌هاي زيبا و به يادماندني خانوادگي كه خاطرات خوشي را برايتان تداعي مي‌كند، بگذاريد. دكتر جودي وايسر، مدير مركز عكس درماني در ونكوور مي‌گويد: دكتر ديويد كراس، نويسنده كتاب عكس درماني و سلامت روحي هم معتقد است: بنابراين تعدادي عكس خانوادگي كه شما را به ياد خاطرات زيبايي اندازد، را انتخاب كنيد و همراه داشته باشيد. يكي را روي ميز كارتان بگذاريد، يكي را در كيف دستي و بقيه را هر جاي ديگري كه فكر مي‌كنيد احتياج به تقويت روحيه و انرژي داريد.)10 اخم‌ها باز!هميشه خونگرم، مهربان و خوش خلق باشيد. دوستانه برخورد كردن حتي وقتي عصباني و ناراحت هستيد، لذت از زندگي و احساس خوشبختي را افزايش مي‌دهد. در اين خصوص مطالعه‌اي در دانشگاه فارست روي دانشجويان انجام شد و نتيجه اين بود كه هم دانشجويان درون‌گرا و گوشه‌گير و هم دانشجويان برون‌گرا و شاداب، بعد از اين كه با هم صميمي شدند و رفتارشان دوستانه و خونگرم شد، هر دو گروه احساس شادماني و مسرت كردند و هيچ‌كدام ديگر غمگين و ناراحت نبودند


حكايتي از زبان مسيح :



حكايتي از زبان مسيح :
مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت . بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند . پيشكار رفت و همه ي كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند . كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند ، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند . روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند . گر چه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد . شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود ، او همه ي كارگران را گردآورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد . بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتند : (( اين بي انصافي است . چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند . بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند . آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند )) .
مرد ثروتمند خنديد و گفت : (( به ديگران كاري نداشته باشيد . آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است ؟ ))
كارگران يكصدا گفتند : (( نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است . با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم )) .
مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم . من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نميشود . من از استغناي خويش مي بخشم . شما نگران اين موضوع نباشيد . شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد . من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم . من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم .))
مسيح گفت : (( بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند . بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند . بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشان مي شود . اما همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند .))
شما نميدانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد . او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما . از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد . بايد هم اينگونه باشد . بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است . دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظرها برپا داشته اند . زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نميتوانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند .

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

همین حالا...


همين الان.......در همين لحظه...ودراین نوروزها............................................
* يک نفر به در فکر شماست
*يک نفر نگران شماست
*يک نفر دلش براي شما تنگ شده
*يک نفر مي خواهد با شما حرف بزند.
*يک نفر مي خواهد که با شما باشد.
*يک نفر آرزو داره تا شما مشکلي نداشته باشيد.
*يک نفر اميد به پشتوانه شما و حمايت شما دارد.
*يک نفر مي خواهد دستهاي شما را نگه دارد.
* يک نفر مي خواهد همه مشکلات شما حل شود
* يک نفر مي خواهد شما خوشحال باشيد .
*يک نفر مي خواهد شما او را پيدا کنيد
*يک نفر موفقيت شما را داره جشن مي گيره
*يک نفر دوست داره به شما هديه بدهد.
* حتي يک نفر فکر مي کند که خود شما هديه هستيد.
*يک نفر شما را دوست دارد.
*يک نفر آرزو دارد که شانه اش برای گریه ها وارامش دل مهربان تو باشد.

هنر زندگی ...


یک سقا در هند، دو کوزه بزرگ داشت که آنها را به دو سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت. در یکی از کوزه ها ترک کوچکی وجود داشت. بنابراین، کوزه سالم همیشه حداکثر مقدار آب را از رودخانه به خانه ارباب می رساند، ولی کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد.
به مدت دو سال، این کار هر روز ادامه داشت و سقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب می رساند. کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار می کرد؛ موفقیت در رسیدن به هدفی که به منظور آن ساخته شده بود. اما کوزه شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از دو سال، روزی در کنار رودخانه، کوزه شکسته به سقا گفت:" من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو معذرت خواهی کنم." سقا پرسید:" چه می گویی؟ از چه چیزی شرمنده هستی؟" کوزه گفت:" در این دو سال من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید، انجام دهم. چون ترکی که در من وجود داشت، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه اربابت می شد. به همین خاطر، تو با همه تلاشی که کردی، به نتیجه مطلوب نرسیدی."
سقا دلش برای کوزه شکسته سوخت و با همدردی گفت:" از تو می خواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب، به گلهای زیبای کنار راه توجه کنی."
در حین بالا رفتن از تپه، کوزه شکسته، خورشید را نگاه کرد که چگونه گلهای کنار جاده را گرما می بخشدو این موضوع، او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی می کرد. چون باز هم نیمی از آب، نشت کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش عذرخواهی کرد. سقا گفت:" من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم. من در کناره راه،گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه برمی گشتیم، تو به آنها آب داده ای. برای مدت دو سال، من با این گلها خانه اربابم را تزیین کرده ام. بی وجود تو، خانه ارباب تا این حد زیبانمی شد

۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

زندگی، طرحی که خدا برایمان ریخته بود ...

غم از دست داده ها
«من وقتی به چیزی که از دست داده ام فکر می کنم، هیچگاه دچار غم یا افسردگی نشده ام و نمی شدم»
سادگی در زبان هنر
«امروزه بسیاری از جوانان به هیچ وجه در غم سبک نیستند، و گمان می کنند آنچه را برای گفتن دارند، باید فقط گفت. همین و بس. اما به عقیده ی من سبک -که نه تنها با ساده نوشتن منافاتی ندارد بلکه لازمه اش سادگی است- قبل از هر چیز آن شیوه ی نگارشی است که سه یا چهار مطلب در یک عبارت گفته شود. ابتدا یک جمله ی ساده با معنایی که بلافاصله به ذهن می رسد، و سپس، مقارن با آن، معنای دیگری که در پشت جمله پنهان است، و راه به عمق می برد. اگر کسی نمی تواند این کثرت معانی به به سخن ببخشد بهتر آن است که ننویسد».
تنهایی، لازمه ی تفکر
«وابستگی تا حدی برایم ناخوشایند است...گمانم این است که کار واقعی فکری، مستلزم تنهایی است. نمی خواهم بگویم که بعضی از کارهای فکری، حتی نوشتن کتاب را نمی توان دسته جمعی انجام داد؛ اما کار حقیقی را، کاری که نتیجه اش هم اثری به صورت نوشته است و هم تفکر فلسفی، گمان نمی کنم بتوان دو نفری یا سه نفری صورت داد. امروزه روز، با روش های کنونی تفکر، کشف اندیشه مستلزم تنهایی است».

شفافیت بیان
«من فکر می کنم که شفافیت باید همه وقت جانشین راز شود... ما بدنمان را به همه کس تسلیم می کنیم، حتی بیرون از هرگونه رابطه ی جنسی: توسط نگاه و تماس. وجود هر یک از ما برای دیگری به منزله ی بدن است. اما از نظر روحی و فکری چنین نیست، هرچند که اندیشه ها گونه ای از بدن اند. اگر ما بخواهیم واقعاً برای دیگری وجود داشته باشیم، چنان که بدنمان وجود دارد، همچنان که بدنمان دائماً ممکن است عریان باشد -هرچند مردم هرگز چنین نکنند- اندیشه هایمان نیز باید چنان ظاهر شوند که گویی از بدن می آیند... به عبارت دیگر، بعد از این نباید آن پنهان کاری و رازی را داشت که در بعضی از قرون افتخار زن و مرد پنداشته می شد، و به نظر من حماقتی بیش نیست».
یاد مرگ
«آن چه برای من پیری را مطرح می کند یکی همین نیمه بینایی است (ساتر در اواخر عمر عمده ی بینایی خود را از دست داد). البته این عارضه ای است ولی اگر این یکی نبود عارضه ی دیگری پیش می آمد. و دیگر نزدیکی مرگ، مرگ چاره ناپذیر. نه اینکه در فکر مرگ باشم. در واقع من هیچگاه به مرگ فکر نمی کنم، اما می دانم که دارد می آید».
بی اهمیتی سلامتی
- شاید بهتر بود مواظب سلامت خود بودید. چون با نوشتن «نقد عقل دیالکتیکی» سلامت خود را به خطر انداختید. (ساتر در جریان نوشتن این کتاب روزانه ده ساعت کار می کرده و قرص مصرف می کرده و به گفته ی خودش اواخر کار تعداد قرص ها به بیست عدد در روز می رسیده. خودش می گوید: «قرص ها موجب می شد که تندتر فکر کنم و بنویسم. دست کم نیروی کارم سه برابر شده بود»).
- «بفرمایید ببینم سلامت به چه درد می خورد؟ من این را بدون تکبر می گویم: بهتر است آدمی «نقد عقل دیالکتیکی» بنویسد، بهتر است چیزی بنویسد پر حجم و فشرده و در حد خود مهم، تا این که سر و مر و گنده باشد».
برچسب اگزیستانسیالیست
«اگزیستانسیالیسم کلمه ی بی معنایی است. همانطور که می دانید من این عنوان را انتخاب نکرده ام. دیگران به من چسباندند و من هم پذیرفتم. امروز هم مورد قبول من نیست. از طرفی هیچکس مرا «اگزیستانسیالیست» نمی نامد مگر در کتاب های فلسفی، که آنجا هم بی معنی است».
مباحثه
«من از مباحثه متنفرم. روشنفکران در مباحثه همیشه از سطح افکار خود پایین تر قرار می گیرند، و حرف های ابلهانه می زنند».
مطلق طلبی
- اشخاصی که عمیقاْ مورد تحسین شما هستند، آن هایی هستند که، بنا به اصطلاح قرن نوزدهم، «تشنه ی مطلق طلبی» اند؟
- «بله، مسلماً. یعنی کسانی که همه چیز را می خواهند. خود من نیز همین طورم. طبیعتاً به همه چیز نمی توان رسید، اما همه چیز را باید خواست».
رابطه با زنان
«روابط من با زن ها همیشه عالی بوده است، زیرا رابطه ی جنسی به معنای اخص به آسانی اجازه می دهد که شخص، هم از نظر عینی و هم از نظر ذهنی هر دو عرضه شود. رابطه با زن، حتی بدون رابطه ی جنسی نیز، به شرطی که رابطه ی جنسی پیش از آن وجود داشته یا ممکن بوده، پربارتر است. نخست آن که در این مورد زبان، محدود به گفتار نیست، حرکت دست و حالات چهره هم به کمک می آید. منظورم زبان جنسی به معنای اخص نیست. در خصوص خود زبان، هنگامی که رابطه عاشقانه باشد، زبان از قلمروی عمیق تر، یعنی از امور جنسی سرچشمه می گیرد. در رابطه با زن همه ی مسئله این است».
پول
«حقیقت این است که من هیچگاه پول را از لحاظ ارزش پول نگاه نکرده ام. هیچگاه برای خریدن سهام از پول استفاده نکرده ام و هیچگاه نخواسته ام با آن چیزهای بادوام بخرم». (پیش از این جمله گفتگوی مفصلی درباره ی پول خرج کردن سارتر با او انجام شده. سارتر به ولخرجی در کافه ها رستوران ها و دادن انعام های سنگین و بخشیدن راحت پول به دیگران شهره بوده است)
مرید ستیزی
- شما هیچگاه نخواسته اید مرید داشته باشید، چرا؟
- «برای اینکه مرید در نظر من کسی است که تابع اندیشه ی دیگری می شود، بی آنکه خودش چیزی تازه یا مهم به آن اندیشه بیفزاید. یا بی آنکه، با کار شخصی خود، آن اندیشه را غنی کند، گسترش دهد و پیش ببرد».

تعریف انقلاب
«انقلاب به لحظه ای اطلاق نمی شود که قدرتی قدرت دیگر را واژگون کند، بلکه انقلاب یعنی نهضتی طولانی که در آن قدرت رو به نابودی می رود».
آزادی
«ما آزادیم، اما وظیفه ی ما آزادسازی خودمان است، آزادی باید بر ضد باخود بیگانگی ها بشورد».
زندگی
- روی هم رفته تا این لحظه زندگی برای شما خوب بوده است؟ (این آخرین سوال مصاحبه است)
- «روی هم رفته، بله. چیزی که موجب نارضایی من باشد در آن نمی بینم. زندگی آن چه را می خواستم به من داد، و ضمناً به من فهماند که چیز مهمی نبود. ولی در این باره چه می شود کرد؟ (مصاحبه در میان قهقهه ی ناشی از لحن آخرین جمله، که نشانی از سرخوردگی دارد، پایان می یابد.) باید خنده را حفظ کرد. بنویسید "همراه با خنده" ».

نفرتم را بر یخ می نویسم



نفرتم را بر یخ می نویسم

گابریل گارسیا مارکز نویسنده 73 ساله و چهره تابناک ادبیات آمریکای لاتین و جهان به علت بیماری از زندگی اجتماعی کناره گرفت. او به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است و به نظر می رسد که حالش مرتباً بدتر می شود. مارکز یک نامه خداحافظی برای دوستانش نوشته که حقیقتاً تکان دهنده است. گفتنی است مارکز نویسنده رمان هایی چون «صد سال تنهایی»، «گزارش یک قتل» ، «از عشق و شیاطین دیگر» ، «پاییز پدرسالار» و ... است که در سال 1982 نیز برنده جایزه نوبل شد.

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنــه ام و تکه ی کوچکی زندگی به من ارزانی می داشت. احتمالاً همه آنچه را که به فکرم می رسید نمی گفتم، بلکه به همه چیزهایی که می گفتم فکر می کردم.ارج همه چیز در نظر من نه در ارزش آنها که در معنایی است که دارند، کمتر می خوابیدم و بیشتر رویا می دیدم. چون می دانستم هر دقیقه که چشممان را برهم می گذاریم شصت ثانیه نور را از دست می دهیم.هنگامی که دیگران می ایستادند راه می رفتم و هنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم ، هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش می دادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظی که نمی بردم! اگر خداوند تکه ای زندگی به من ارزانی می داشت. قبایی ساده می پوشیدم. نخست به خورشید چشم می دوختم و نه تنها جسمم که روحم را عریان می کردم. خدایا اگر دل در سینه ام همچنان می تپید نفرتم را بر یخ می نوشتم و طلوع آفتاب را انتظار می کشیدم.... روی ستارگان با رویایی ون گوکی شعری بندیتی (1) را نقاشی می کردم. و صدای دلنشین سرات(2) ترانه عاشقانه ای بود که به ماه هدیه می کردم. با اشک هایم گل های سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارهاشان و بوسه گلبر گهایشان در جانم بخلد.
خدایا اگر تکه ای زندگی می داشتم نمی گذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستشان دارم. به همه مردان و زنان می قبولاندم که محبوب من اند و در کمند عشق عشق زندگی می کردم. به انسان ها نشان می دادم که چه در اشتباهند که گمان می برند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند. و نمی دانند زمانی پیر می شوند که دیگر نتوانند عاشق باشند!به هرکودکی دو بال می دادم اما رهایش می کردم تا خود پرواز را بیاموزد به سالخوردگان یاد می دادم که مر گ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر می رسد.آه انسان ها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته ام. من دریافته ام که همگان می خواهند در قله کوه زندگی کنند، بی آنکه بدانند خوشبختی واقعی وابسته ضجه ای است که در دست دارند.دریافته ام که وقتی طفل نوزاد برای اولین بار با مشت کوچکش انگشت پدر را می فشارد او را برای همیشه به دام می اندازد. دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.من از شما بسی چیزها آموخته ام. اما در حقیقت فایده چندانی ندارند. چون هنگامی که آنها را در این چمد ان می گذارم. بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.


خانه کعبه!
یک مکعب!
همین! و چرا مکعب؟
و چرا اینچنین ساده، بی هیچ تشخصی، تزئینی؟
خدا بی شکل است،
بی شبیه است و هر طرحی و هر وضعی که آدمی برگزیند،
ببیند و تصور کند، خدا نیست.
خدا مطلق است،
بی جهت است،
این تویی که در برابر او جهت می گیري؛
و اندیشه آدمی، بی جهتی را نمی تواند بفهمد.
چگونه می توان بی جهتی را در زمین نشان داد؟
تنها بدینگونه که تمامی جهات متناقض را با هم جمع کرد؛
تا هر جهتی، جهت نقیض خود را نفی کند، و آنگاه ذهن از آن به بی جهتی پی برد...
تمامی جهات چند تاست؟
شش تا؛ ...
و مکعب یعنی همه جهات؛
و همه جهات یعنی بی جهتی!
و رمز عینی آن ، کعبه!
منبع: حج - دكتر علي شريعتي

توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید






  • توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید
    میخانه ها را وا کنید ای باده خواران
    پیمانه را احیا کنید ای ميگساران
    باده درساغرکنید توبه ی دیگر کنید
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید‌ ، آمد بهاران
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید ، آمد بهاران
    یادی از آیین مستانی کنید
    تا سحر پیمانه گردانی کنید
    تا سحر معشوقه بازی های عرفانی کنید
    مست پنهانی کنید ای بیقراران
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید ، آمد بهاران
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید ، آمد بهاران
    عاشقان غوغا کنید بر دل شیدا کنید
    یک نفس گر میتوان ساغر زدن
    پس چرا اندیشه فردا کنید
    پیمانه را احیا کنید ای بیقراران
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید ، آمد بهاران
    توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید ، آمد بهاران

پرنده خیس ...


...ای صمیمی،دیگر زندگی را نمی توان در فرو مردن یک برگیا شکفتن یک گل یا پریدن یک پرنده دیدما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم- آیا شود که باز درختان جوانی را در راستای خیابانپرورش دهیم و صندوقهای زرد پستسنگینزغمنامه های زمانه نباشند؟در سرزمینی که عشق آهنی ستانتظار معجزه را بعید می دانمباغبان مفلوک چه هدیه ای دارد ؟پرندگان از شاخه های خشک پرواز می کنندآن مرد زرد پوش که تنها و بی وقفه گام می زندبا کوچه های " ورود ممنوع " با خانه های " به اجاره داده می شود "چه خواهد کرد سرزمینی را که دوستش می داریم ؟پرندگان همه خیس اندو گفتگویی از پریدن نیست در سرزمین ماپرندگان همه خیس انددر سرزمینی که عشق کاغذی ست انتظار معجزه را بعید می دانم.

انتظار معجزه...






  • ...ای صمیمی،دیگر زندگی را نمی توان در فرو مردن یک
    برگیا شکفتن یک گل یا پریدن یک پرنده دیدما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم- آیا شود
    که باز درختان جوانی را در راستای خیابانپرورش دهیم و صندوقهای زرد پستسنگینزغمنامه
    های زمانه نباشند؟در سرزمینی که عشق آهنی ستانتظار معجزه را بعید می دانمباغبان
    مفلوک چه هدیه ای دارد ؟پرندگان از شاخه های خشک پرواز می کنندآن مرد زرد پوش که
    تنها و بی وقفه گام می زندبا کوچه های " ورود ممنوع " با خانه های " به اجاره داده
    می شود "چه خواهد کرد سرزمینی را که دوستش می داریم ؟پرندگان همه خیس اندو گفتگویی
    از پریدن نیست در سرزمین ماپرندگان همه خیس انددر سرزمینی که عشق کاغذی ستانتظار
    معجزه را بعید می دانم.

~بی حدّ ... بی نام ~




  • هویّتی که بشود در مورد آن چیزی گفت ،هویّت جاویدان نیست .
    نامی که بشود نام نهاد ... جاویدان نیست ...
    حقیقت جاویدان بی نام است .
    نام نهادن آغازیست برای خاصّ کردن هر چیزی ...
    وقتی از خواستها رها شدی ، به راز پی می بری ...
    در بند خواستها فقط جلوه هایش را می بینی ...
    ولی راز و جلوه از یک خاستگاه نشات می گیرند ،
    این خاستگاه تاریکی نام دارد . تاریکی درون تاریکی ...
    دروازه ای به ادراک مطلق و خالص .
    عقب بایست ، جلوتر خواهی بود ،
    از همه چیز رها باش ، با همه چیز یکی خواهی بود .
    چون از خودت رها شوی ، کاملا خرسند و راضی خواهی بود .
    دز زندگی ، زمینی فکر کن . هنگام تفکر به مسائل ، ساده بنگر .
    هنگام مشاجره منصف و با گذشت باش . در حکومت زور نزن .
    در کار شغلی را که دوست داری انتخاب کن .
    در زندگی خانوادگی ، حضور کاملی داشته باش .
    هنگامی که قانع شوی به راحتی خودت باشی و مقایسه و رقابت نکنی ،
    همه به تو احترام خواهند گذاشت .
    کاسه ات را زیاده پر کنی ، لبریز خواهد شد ، چاقویت را مدام تیز کنی
    کند خواهد شد . دنبال پول و امنیت باشی ، قلبت هیچگاه آرام نخواهد شد .
    به رضایت مردم اهمیت دهی ، اسیر آنها خواهی شد .
    کارت را انجام بده و بعد کنار بکش .
    این است تنها راه به سوی آرامش .

    آیا می توانی ذهنت را از آشفتگی باز داری ؟
    و به یگانه ی هستی ، متمرکز نگاهداری ؟
    آیا می توانی بدنت را مانند بدن یک کودک تازه متولد شده ، نرم کنی ؟
    آیا می توانی درونت را به قدری شفّاف کنی که چیزی جز نور نبینی ؟
    آیا می توانی همه را دوست داشته باشی و هدایتشان کنی ؟
    بی آنکه خواستت را بر آنان تحمیل کنی ؟
    آیا می توانی با مهمترین مسائل دست و پنجه نرم کنی ؟
    با اجازه دادن به اینکه ، اتفاقات روال خودشان را طی کنند ؟
    آیا می توانی پا از ذهنیت خود عقب بگذاری
    و بنابراین همه چیز را درک کنی ؟
    به دنیا آوردن و پروراندن ... داشتن بدون مالکیّت ...
    عمل بدون انتظار ... رهبری بدون زور ...
    این نهایت شرافت است .

    جهان را مانند خودت ببین ،
    به هر چیز آنگونه که هست ، اعتقاد داشته باش .
    جهان را مانند خودت دوست داشته باش .
    آنگاه می توانی با همه چیز مهربان باشی !
    با دقت باش ، مانند شخصی که از رودخانه یخ زده ای می گذرد ،
    بیدارو آماده ، مانند جنگجویی در قلمرو دشمن ،
    مؤدب ، مانند یک میهمان ، سیّال ، مانند یخ در حال ذوب ،
    شکل پذیر ، مانند کنده ی درخت ، پذیرا ، مانند درّه ،
    زلال ، مانند لیوانی آب ...
    آیا به حدّی صبور هستی که منتظر بمانی
    تا گِل ، ته نشین شود و آب ، زلال ؟
    آیا می توانی بی حرکت بمانی
    تا اینکه حرکت درست به خودی خود روی دهد ؟
    به دنبال خرسندی مباش ! نه در پی آن و نه در انتظار آن ،
    حاضر باش و به تمام چیزها خوش آمد بگو .
    هر موجود در دنیا به خاستگاه واحدی باز میگردد .
    بازگشت به خاستگاه باعث آرامش است .
    اگر به خاتگاه پی نبری ... درگیر آشفتگی و افسوس می شوی .
    هنگامی که پی می بری از کجا آمده ای ، به طور طبیعی با حوصله ،
    بی طرف ، خرسند ، مهربان مانند یک مادر بزرگ ،
    و محترم مانند یک شیخ می شوی !
    می توانی حل کنی هر چیزی را که زندگی برایت پیش می آورد .
    و هنگامی که مرگ بیاید ، آماده باشی .
    اندیشیدن را تمام کن تا مشکلاتت تمام شوند .
    چه تفاوتی است بین بله و نه؟ چه تفاوتی است بین موفقیّت و شکست؟
    آیا باید به آنچه دیگران ارزش می دهند ، ارزش داد ؟
    و از آنچه دیگران دوری می کنند ، دوری کرد ؟
    چقدر مسخره !
    بقیه ی مردم شوق زده اند ، انگار که دارند نمایش می دهند .
    من ِ تنها اهمیّت نمی دهم . من ِ تنها بی حالتم و بی چون .
    مثل یک نوزاد ، قبل از اینکه توانایی لبخند زدن داشته باشد .
    بقیۀ مردم ، مالک مایحتاجشانند ، من ِ تنها مالک هیچ چیز نیستم .
    من ِ تنها ، حیرانم ، من وطن نمی گیرم .
    من مثل یک ابله ام ، ذهنم خالی است .
    بقیه ی مردم روشن اند ، من ِ تنها تاریکم .
    بقیه ی مردم تیزند ، من ِ تنها کندم .
    بقیه ی مردم هدفی دارند ، من ِ تنها نمی دانم .
    من مثل موجی در اقیانوس سرگردانم ،
    من می وزم ، به بی هدفی باد .
    من با مردم عادی تفاوت دارم .من ازسینه های مادرم نوشیده ام .

    ذهنم را با خدا یگانه خواهم کرد ،
    می دانم این چیزی است که به من روشنایی می بخشد ،
    ورای زمان و مکان خداست . او فراتر از هست و نیست است .
    چگونه می فهمم که این حقیقت دارد؟ به درونم نگاه می کنم و می بینم!

    با تمام وجودت خود را اظهار کن ، بعد آرام بگیر .
    مانند نیروهای طبیعت باش .
    هنگامی که باد می وزد ، فقط باد است .
    هنگامی که باران می بارد ، فقط باران است .
    و هنگامی که ابرها می گذرند ، آفتاب می تابد .
    چیزی بی شکل و کامل وجود دارد ، ورای دنیا ،
    آن ، آرام ، خالی ، تنها ، تغییر ناپذیر ،
    بی نهایت ، جاویدان و حاضر است .
    به خاطر فقدان اسم بهتری آن را خدا می نامم .
    آن ، از میان همه چیز جاری می شود .
    دردرون و برون ، سپس دوباره باز می گردد ،
    به جوهره ی تمام چیزها .

    من او را می پرستم .

    آن مرد خوبی که معلّم مرد بدیست ، کیست ؟
    آن مرد بدی که کارش ، کار مرد خوب است ، کیست ؟
    اگر این را نفهمی ، گم خواهی شد ! هر قدر هم باهوش باشی .
    این است راز بزرگ !
    سفید را بشناس ، ولی با سیاه باش ! آشنا را بشناس ، امّا با ناآشنا باش !
    دنیا را در دستانت پذیرا باش .
    اگر دنیا را پذیرا باشی ، مانند بچه ای کوچک خواهی شد .
    سرمشقی برای دنیا باش ، اگر سر مشقی برای دنیا باشی ،
    ظهور خدا در تو نیرومند خواهد شد ...
    و کاری نخواهد بود که نتوانی انجام دهی .

    دنیا را همانطور که هست قبول کن .
    اگر دنیا را قبول کنی ، خدا درونت ظهور خواهد کرد .
    و به ذات اصلیت بازخواهی گشت .

    خودت را باور کن ، سعی در متقاعد کردن دیگران نداشته باش .
    به خودت قانع باش ، سعی نکن تأیید دیگران را بگیری .
    چنانکه خودت را قبول داشته باشی،تمام دنیا تو را قبول خواهد داشت.
    شناخت دیگران هوشمندی است ، شناخت خویشتن خردمندی واقعی ...
    تسلط بر دیگران توانایی است ، تسلط بر خویشتن قدرت واقعی ...
    اگر بفهمی که به اندازه ی کافی دارا هستی ، واقعا ثروتمندی ...
    اگر در مرکز بمانی و مرگ را با تمام قلبت در آغوش بگیری ،
    برای همیشه جاویدان خواهی ماند .
    راه ِ به سوی نور ، تاریک به نطر می رسد ،
    راه ِ به سمت جلو ، به نظر می رسد که به عقب برمیگردد ،
    راه ِ مستقیم ، طولانی به نظر می رسد ،
    قدرت واقعی ، ضعف به نظر می رسد ،
    شفاف واقعی ، کدر به نظر می رسد ،
    واضح واقعی ، مبهم به نظر می رسد ،
    والاترین هنر ، ساده به نظر می رسد ،
    والاترین عشق ، بی تفاوتی به نظر می رسد ،
    والاترین خردمندی ، بچگانه به نظر می رسد .
    خدا جایی نیست که بتوان او را پیدا کرد ،
    امّا همه چیز را می پروراند و کامل می کند ...
    خداوند همه چیز را به وجود می آورد ،
    آنها را پرورش می دهد ، تأمین می کند ،
    سرپرستی می کند ، آرامش می دهد ، حفاظت می کند ،
    و به خودش باز میگرداند ...
    آفرینش بدون تملک ، عمل بدون انتظار ، هدایت بدون دخالت ،
    برای همین است که عشق به خدا ، در ذات همه ی موجودات است .
    من خدا را دوست دارم . من عاشق اویم .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی خوبیهاست .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی پاکیهاست .
    عشق به خدا ، عشق به همه ی زیبائیهاست .
    خداوند ، مرا دوست می دارد .

    آن که دانست ، هیچ نگفت ، آن که گفت ، هیچ ندانست .
    دهانت را ببند ، حسّهایت را سد کن ،
    تیزیت را کند کن ، گره هایت را باز کن ،
    گرد و خاکت را بنشان . این است اصل ذات .
    اگر دریابی که همه چیز در حال تغییر است ،
    سعی در گرفتن چیزی نمی کنی .
    اگر ترسی از مردن نداری،کاری نیست که نتوانی به انجام برسانی .
    انسانها نرم و لطیف به دنیا می آیند ،
    وقتی مردند ، سخت و شکننده می شوند .
    بنابراین هر کس که سفت و انعطاف ناپذیر باشد ، مرید مرگ است .
    هرکس که نرم و شکل پذیر باشد ، مرید زندگی .
    سخت و خشک شکسته خواهد شد.نرم و لطیف ماندگار خواهد ماند .
    کلمات واقعی ، بلیغ و شیوا نیستند.کلمات بلیغ و شیوا، واقعی نیستند .
    اشخاص فرزانه ، نیازی به اثبات دیدگاه هایشان ندارند .
    اشخاصی که سعی در اثبات دیدگاه هایشان دارند ، فرزانه نیستند .
    فقط به وظایف و تعهدات خود عمل کن ،
    اشتباهات خود را تصحیح کن ،
    انجام بده کاری را که احتیاج داری ، و از دیگران چیزی مخواه .

    من ، فقط سه چیز برای تعلیم دارم .
    سادگی ، صبر ، مهربانی ...
    این سه بهترین گنجینه ها هستند .
    با سادگی در اعمال و افکار ، به خاستگاه موجودات بازمیگردی .
    به وسیله صبر با دوستان و دشمنان ،
    هماهنگ می شوی ، با چیزها آنگونه که هستند .
    به وسیله مهربانی ، با خودت،با تمام موجودات جهان خو می گیری.



دکلمه زیبا ...


این دکلمه زیبا را که بیانگر احساسات بنده ی حقیر میباشد را تقدیم می کنم به بهترینم آرزوی خوشگلم.

دستم را به تو می دهم....
قلبم را به تو میدهم….
فکرم را به تو می دهم…

بازوانم را به تو می بخشم…و نگاهم از آن توست..و شانه هایم که نپرس…که دگر با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند.
و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند.
چگونه فراموشت کنم؟!

تو را….که قلم سبزم را به تو هدیه کردم…که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد.
پیشتر ها...پیشترها…سبز را نمی شناختم.بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم.
سبز را با تو شنا ختم..و دلم می خواهد با یاد تو همیشه سبز بنویسم.
دستت را به من بده…فکرت را به من بده…سرت را به روی شانه هایم بگذار..و بگذار عطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم.

عزیز راه دورم؛ بی توچه سوت و کورم!
بی تو به مفت می ارزم..به دنیا زیر قرضم..
قربونت برم الهی…شاپرک سفیدم…روزنه ی امیدم..خورشید دل طلایی…قصیده ی رهایی…

حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد…آسمون پر ستاره ی شبامون یکی شد…
هرچی که دارم مال تو…..
باقی عمرم مال تو…..
شعر های عاشقونم اگه نمردم مال تو…

مال و منالی ندارم…اما ستاره ها رو هرچی شمردم مال تو.
توی قمار زندگی هر چی که باختیم مال من..هر چی که بردم مال تو.
عزیز راه دورم؛ قربونت برم الهی…حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد….شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد…
روزگار شبهای تارش مال من…شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو..

روزگار سردی و یاسش مال من..همه سر فرازی و عشق و امیدش مال تو.
عزیز راه دورم حالا که عطر نفسهاتو واسم ارزونی کردی…با من نامهربون این همه مهربونی کردی…
زندگی صدای چلچله های سبزه زارهاش ما تو…صدای غرش و پنجه ی ببر های درندش مال من…

زندگی نم نم بارون وعطر شالیزار هاش مال تو..آفتاب داغ کویر و تیز و برندش مال من..
پر پرواز پرنده های عاشق مال تو.. چشم جغد و زهر مارهای کشندش مال من.

عزیز راه دورم؛ بی توچه سوت و کورم!

۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

عید پاک مبارک...



مسیح از مرگ تا رستاخیز: نگاهی به تصلیب در نقاشی غرب+عكس


04 فروردين 1387
BBC
میراث تصویری مسیحیت
"عهد جدید" آخرین مرحله زندگی مسیح را با ذکر برخی جزئیات روایت کرده است، که می توان به سادگی آن را مرور کرد:
پس از آنکه پیلاطوس دستور قتل عیسی را صادر کرد، سربازان به گرد او حلقه زدند و او را به باد کتک گرفتند. لباس او را در آوردند، شنلی ارغوانی بر دوش او انداختند، تاجی از خار بر سرش گذاشتند و به تمسخر او پرداختند، چون او خود را "پادشاه یهودیان" خوانده بود.
با تازیانه تمام بدنش را در خون غرقه کردند و سپس او را واداشتند که صلیبی سنگین را به دوش بکشد و به بالای تپه جلجتا حمل کند که جایگاه اعدام تبهکاران بود. بر فراز تپه، دست و پای او را به تیر صلیب میخکوب کردند و چوبه را بر پا داشتند، در حالیکه در دو سوی او دو راهزن نیز بر صلیب بودند.
بسیاری از لشکریان، کاهنان و سران قوم یهود تمسخرکنان از برابر صلیب گذشتند و به او دشنام دادند و بر او آب دهان افشاندند. نگهبانان نه تنها به ناله های جانگداز او وقعی نگذاشتند، بلکه با سرنیزه پهلوی او را دریدند و به جای آب گوارا، سرکه و جوشاب به دهان خشک او فرو بردند.
در آن نیمروز که جمعه بود، تا سه ساعت بعد از ظهر دنیا تاریک و ظلمات شد. تمام کائنات در خاموشی فرو رفت، تا سرانجام پسر خدا از جگر فریاد برداشت: ”الهی، الهی، چرا مرا تنها گذاشتی؟“ پس آهی کشید و جان سپرد.
همان دم زمین و آسمان به هم آمد. ناگهان در معبد بزرگ پرده ای بلند از بالا تا پایین دریده شد. زمین لرزید، دیوار شهر فرو ریخت، صخره ها پایین افتادند. بسیاری از گورها شکافته شدند و مرده های خود را پس دادند.

به سوی واقع نمایی کلاسیک
از نیمه قرن سیزدهم نقاشان اروپایی نخستین نقش های "نمایشی" را روی دیوارها و بوم ها آوردند. هنرمندان ایتالیایی گام قطعی را از ترسیم صلیب به روایت تصلیب برداشتند. چیمابوئه، دوچو و جوتو از آن پس نه یک نماد ساکن و ابدی، بلکه یک فضای زنده را تصویر کردند. فیگورها هر روز حالت زنده تر و طبیعی تری به خود گرفتند. آرامشی باوقار و تأمل انگیز، بر انگیزه و هدف "عبادی" این هنر تأکید می کند.
تابلوی تصلیب که ماساچو در سال ۱۴۲۶ رسم کرده، آخرین دستاوردهای فنی این مرحله از تکامل را به خوبی نشان می دهد.

"مصایب مسیح"
با رنسانس، انسان گرایی یا اومانیسم در فلسفه و هنر چیره شد. استادان بزرگ این دوره، رافائل و میکل آنژ در ایتالیا، رامبراند و فان آیک در فلاندر چهره ای انسانی از مسیح ارائه دادند. موجودی که به مقام قدسی خود قانع نشده، بلکه با فدا کردن جان خود، عشق خود را به آدمیان ثابت کرده بود. از این دیدگاه مسیح جایگاهی تازه و ملموس تر یافت. یک میانجی که مقدر بود شرارت و تیرگی زمین را با پاکی و روشنی آسمان پیوند دهد.
جدا از وجه "قدسی" در سیمای مسیح، عیسی دستکم از رهگذر رنج و مرگ، از "پدر" جدا شده و با آدمیان همانند شده بود. در این رویکرد تازه، مسیح دیگر تنها "بشارت دهنده"، "پسر خدا" یا "ناجی موعود" نیست، انسانی از گوشت و استخوان که بر صلیب بیش از هر چیز زجر کشیده است.
جنبش روشنگری، انقلاب صنعتی و رشد طبقه متوسط در اروپا، کلیسا را از رونق انداخت و اندیشه سکولار را در جوامع اروپای غربی گسترش داد. هنرمند آگاه این دوران همراه با "روح زمان" توانسته بود خلاقیت خود را از سلطه جهان‌بینی بسته دینی و ساختارهای کهن رهایی بخشد.
شاید گام قطعی را در ترسیم سیمای مسیح نقاشی به نام ماتیاس برداشت که حدود صد سال بعد به گرونوالد معروف شد. در تابلوی او مسیح با صورتی ساکن و نگاهی سرد به دوردست ها خیره نشده، بلکه سراپا حس و حالت است. او قبل از هر چیز یک انسان زجردیده واقعی است، با بدن زخم آلود، چهره غمگینی که گویا یک شبه پیر شده، انگشتان منقبض دست و پاهای مچاله شده...

نسیم مدرنیته
از قرن شانزدهم به این سو دیگر نه قراردادهای اجتماعی، نهادهای سیاسی یا سنت های مذهبی بلکه فردیت (آمیخته به شک و تردید) هنرمند است که بیشتر در آثار هنری متجلی می شود.
با کنار رفتن یا سبک شدن موانع دینی، بازشناختن شرایط اجتماعی و سیاسی آثار هنری آسان تر می شود. مهمترین نکته این است که هنرمند دیگر تنها به سفارش کلیسا یا حمایت اشراف متکی نیست.
دین نه مجموعه ای از احکام رسمی، بلکه یک برداشت، یا تأویلی شخصی از متنی کهن است، که هنرمند آن را با قریحه هنری و وجدان شخصی خود می سنجد و نه فشارها و قراردادهای خارجی. رومانتیسیسم هنرمند را با این عزت و غرور آشنا می کند که او فراتر از قراردادها و سنت های اجتماعی است.
یکی از نمونه ها در برداشت تأویلی از مسیح را می توان در تابلوی تصلیب اثر ماکس کلینگر نقاش آلمانی دید که آن را در سال ۱۸۹۰ آفریده است.
این تابلو گسستی کامل از سنت نقاشی تصلیب به شمار می رود. رنگ های گرم و تند غروبی خونین را بر فراز جلجتا نشان می دهد. طرح و ترکیب و فضا تازه است: مسیح نه در مرکز تابلو بلکه سمت راست قرار گرفته، میان دو راهزنی که همراه او مصلوب شدند. جای او نه بالای جمع، بل در کنار آنها و هم‌سطح آنهاست.
مطابق داده های تاریخی که محکومان را برهنه بر دار می‌کردند، مسیح نیز برهنه است. برخلاف سنت که همیشه بدن مسیح را با لنگ یا پارچه می پوشاند. آدم‌های اثر واقعی و معاصر هستند. کلینگر در تصویر یوحنا که در سمت چپ صحنه ایستاده، از ماسک چهره مرده بتهوون استفاده کرده است.

مسیح در هنر مدرن
از امپرسیونیسم به این سو نقاشی غرب دنیای معاصر را با تمام تنش ها و تضادهایش نمایش داده است. سیمای مسیح، مانند بسیاری از موتیف های مألوف تاریخ نقاشی اهمیت خود را از دست داده است. جهان‌بینی مدرن فضا را بر ایمان دینی تنگ‌تر و تنگ‌تر کرده است، با وجود این هنر مدرن تصاویری بی‌نهایت متنوع از مسیح خلق کرده است.
پل گوگن در چند اثر خود برداشتی شخصی و شهودی و تا حدی "عوامانه" از روایات دینی ارائه داده است. در مسیحی که او ترسیم می کند، رنگ بر همه چیز غالب است، حتی نام تابلو رنگین است: مسیح زرد.
در این تابلو سادگی طرح و اشکال چشمگیر است، فیگورهای زمینی با شاخه درخت از عناصر آسمانی جدا شده اند. زنان روستایی با تخیل و دید باطنی خود به صحنه ای خیره شده اند که بی‌تردید وجود ندارد، اما به حواس طبیعی و غریزی آنها نزدیک است.
هنر مدرن قرن بیستم، در نمایش سیمای مسیح باز هم دورتر رفت و مسیح را در دنیای بحران‌زده و و زندگی پراضطراب خود غوطه ور ساخت. برداشت‌های تازه از سرگذشت مسیح به ویژه با وجوه اقتدار، خشونت و مرگ همراه می شود. در برخی از نمونه‌های هنر اکسپرسیونیستی، تصلیب می تواند رقت آور و ترحم انگیز باشد (مانند کارهای روئو)، می تواند حادثه‌ای بی‌اهمیت باشد (مثل کارهای ماکس بکمان) یا می‌تواند حتی پوچ و بیهوده باشد (مانند برخی از کارهای اوتو دیکس).

مسیح در مسلخ
فرانسیس بیکن هنرمند نامداری که در سال ۱۹۹۲ درگذشت، در مراحلی گوناگون از کار هنری خود از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۸۸ بارها به مسیح پرداخته است، در چند تابلوی منفرد و چند اثر سه گانه.
در تابلوی "برشی از تصلیب" متعلق به سال ۱۹۵۰، بیش از هر چیز یک تکه گوشت می‌بینیم، مانند لاشه ای که قصابان از چنگک آویزان می‌کنند. گوشت خام و خون آلود در بسیاری از کارهای بیکن استعاره شخصی او از مرگ است. بیکن در مصاحبه ای گفته است:
”تصاویر گوشت و کشتارگاه همیشه مرا به شدت تکان داده است، و این تصاویر در ذهن من با کل ماجرای تصلیب گره خورده است... می‌دانم که برای افراد مذهبی تصلیب معنا و اهمیت کاملا متفاوتی دارد، اما برای آدم بی‌ایمانی مانند من، این تنها نوعی از رفتار است که انسان می تواند نسبت به دیگران انجام دهد.“
بیکن تصلیب را نقشمایه مناسبی برای نمایش عواطف انسانی می‌داند، تا نفرت خود را از جنگ و خشونت بیان کند، و همچنین این "توانایی" که انسانی را قادر می سازد همنوع خود را شکنجه دهد و با خونسردی به تماشای درد و رنج او بایستد.

سوررئالیسم دالی
نمایش سالوادور دالی از صحنه تصلیب، انقلابی است که نقطه دید سنتی را یکسره کنار می گذارد. مسیح را از جایی می بینیم که تا کنون سابقه نداشته است: از فراز آسمان، از جایگاه خدایان.
مرجع کار دالی انجیل یوحنا بوده است، به عبارت دیگر نه زندگی مسیح، بلکه فضای لرزاننده "آخرالزمان" است که او را مجذوب کرده است. شبی تاریک و بی‌ترحم فرود آمده که این خاک تیره را تا ابد به مصیبتی بیکران گرفتار خواهد کرد. هرآنچه به زندگی و گذران آدمیان مربوط است و در پایین تابلو دیده می شود، در نابودی و تباهی فرو رفته است.
برای نمونه ای بدیع از آخرین دستاوردهای هنری می توان به اثری از استرید پروبست هنرمند آلمانی (متولد ۱۹۶۹) اشاره کرد که دستمایه کهنه را با دید و تخیلی تازه به روی بوم آورده است. خانم پروبست در اثری که به سال ۲۰۰۳ نقاشی کرده نشان می‌دهد که این مضمون باستانی همچنان می تواند منبع الهام و آفرینش باشد.

مسیح انقلابی!
در سینما و ادبیات آثار بسیاری می‌شناسیم که تصویری معترض و مبارز از مسیح ارائه کرده اند. در نقاشی قرن بیستم نیز می توان نمونه های فراوان یافت.
اوروسکو یکی از استادان نامی سبک نقاشی دیواری در مکزیک بود. هنرمندی چپ گرا که نمی تواند بپذیرد مسیح در برابر زور و ستم تسلیم شود و به سادگی صلیب خود را تا بالای قتلگاه خود به دوش بکشد. پس تبری به دست او می‌دهد (عیسی در جوانی نجاری می کرد) تا قد راست کند و صلیب خود را درهم بشکند!
در اینجا با جابه جایی کامل اسطوره روبرو هستیم، هم در متن و هم در روایت. اوروسکو به تأویل بسنده نمی‌کند، بلکه اسطوره را خود از نو می‌سازد.

رستاخیز مسیح
در پایان سرگذشت مسیح چنین می خوانیم: پیکر عیسی را در گوری نهادند، صخره ای سنگین بر در آن گذاشتند و لشکریان به نگهبانی از آن ایستادند. روز سوم که یکشنبه بود، زمین لرزه‌ای چنان شدید در گرفت که آن صخره عظیم از دهانه مقبره به کناری افتاد. نگهبانان به خود لرزیدند و از وحشت قالب تهی کردند.
در دم فرشته ای از آسمان به زیر آمد و از دور مردم را ندا داد که: ”مسیح را در تنگنای این گور مجویید. او چنانکه خود وعده کرده بود، اینک دوباره زنده شده و در جلیله منتظر شماست.“ شاگردان و پیروان مسیح به جلیله رفتند و با او دیدار کردند.
برای تجسم صحنه رستاخیز مسیح یک تابلو کافی است:
این تابلو در آرایش استادانه طرح و ترکیب و آمیزش سنجیده رنگ و نور اثری درخشان است. مسیح با حرکتی نیرومند و انفجارآسا از گور خود به سوی آسمان رفته. جامه یا کفن سفید او که قسمت زیرین آن هنوز در گور است، در حرکتی مواج به بالا طیفی از رنگها را می گذراند تا به نارنجی و طلایی می رسد.
در شب جهان، خورشیدی درخشان ظاهر شده که سر عیسی با شکوه و جلال در مرکز آن قرار گرفته است. مسیح با غرور دستهای خود را نشان می دهد که هر یک از زخم های آن نقطه ای نورانی شده است هم طراز چشمان او.
صخره سنگین و ستبری که روی قبر بود، به کناری افکنده شده و نگهبان ها به زمین افتاده یا سرنگون شده اند. شکست و زبونی آنها در برابر پیروزی مسیح آشکار است: آنها در تاریکی پایین تابلو با جامه ها و اسلحه سنگین خود رو به زمین هستند، در حالیکه مسیح در بالای روشن تابلو به نور مطلق بدل شده و چون نسیمی سبک همچنان بالا می رود.
خالق این تابلو تا مدتها نامعلوم بود. امروز روشن است که آن را گرونوالد در سال ۱۵۱۰ رسم کرده است. این نقاش در سال ۱۵۲۸ در شهر هاله در شرق آلمان درگذشت. پس از مرگ در میان کاغذهای او اسنادی پیدا شد که گرایش او را به جنبش رفرم دینی نشان می‌داد.

بهار که می آید ، زمستان باید برود !




بهار که می آید ، زمستان باید برود !

زمان هیچ وقت به سمت عقب برنگشته است و هیچ زمستانی نتوانسته خود را به بهار تحمیل کند . بهار که می آید ، زمستان باید برود . چله بزرگ که به برف های سنگین و ماندگارخود می نازید باید جای خود را به چله کوچک بسپارد ، که برف هایش جانی ندارند و بلافاصله به باران تبدیل می شوند .
مهم نیست که تا الان چقدر سختی کشیده ای ! مهم نیست چه کارهایی باید انجام می دادی و نکردی! مهم نیست چه کارهایی را نباید انجام می دادی و به اشتباه به سراغشان رفتی !هر چه آمده و رفته مربوط به زمستان است و با بهار جدید باید دست از سرمای زمستان برداری و خود را به بهار بسپاری تا قلب و دیده ات به روشنایی و محبت خالق هستی تازه شود و حال تو به بهترین حال برگردانده گردد .
از این فرصت جدید که در اختیار تو گذاشته شده است استفاده کن و در آغاز بهار برای فراموش کردن زمستان و سردی هایش ، خودت را در دامان طبیعت رها کن و زندگی را آن طور که هست بدون واسطه تجربه کن . دیگر نگران زمستان نباش ! بهار که می آید ، زمستان چاره ای جز رفتن ندارد .
سهیلا تقفی

یک دعای متفاوت

*** ای خدایا بزرگ هر روز به یادمان بیاور که از میان همه نعمت هایی که به ما ارزانی داشته ای ، بالاترین آن محبت است ، اگر چه کافی نیست که به عزیرانمان محبت کنیم . خدایا دل هایمان را بگشا ، نه فقط به روی نزدیکانمان ، بلکه به روی همه انسانها .

***ای خدای بزرگ ، کمکمان کن تا به خاطر بیاوریم آن کسی که دیشب در خیابان راه ما را بست ، مادر تنهایی بود که آن روز بعد از نه ساعت کار می راند که با عجله به طرف خان اش برود تا شام درست کند .
به درس بچه ها برسد ، رخت ها را بشوید و چند دقیقه با ارزش را کنار فرزندانش بگذراند .

***خدایا به یادمان بیاور آن آدم بی تفاوتی که هر روز در یک گوشه نشسته و گدایی می کند ( در حالی که باید کار کند ) اسیر اعتیادی است که ما فقط میتوانیم آن را در وحشتناک ترین کابوس شبانه مان ببینیم .

***کمکمان کن تا به خاطر آوریم آن زوج پیری که آهسته و با زحمت در راهروی فروشگاه ( ضمن سد کردن راه دیگران ) قدمی می زنند و از لحظات خود بهترین استفاده را می برند. (اگرچه نتیجه آزمایش هفته قبل زن نشانگر این بود که آخرین سال خرید مشترک آن دو خواهد بود می خواهند که این لحظه آخر را باهم مزمزه کنند . )

***یاری مان کن تا دیر قضاوت کنیم و زود ببخشیم .
یاری مان کن تا شکیبایی ، همدلی و مهربانی کنیم .

سيزده به در، خاستگاه و ريشه ها


سيزده به در، خاستگاه و ريشه ها )))


چرا سال 12 ماه دارد و چرا جشن نوروز 12 روز است ؟ چرا روز سيزدهم مردم به کوه و در و دشت پناه می برند و آن همه شادمانی می کنند؟
انسان باستانی گمان می برد که عمر جهان 12 هزار سال است و در پايان دوازده هزار سال، عمر جهان به پايان خواهد آمد و جهان هستی نابود خواهد شد.
بهرام فره وشی استاد فقيد دانشگاه تهران که در باره ايران باستان مطالعات ارزشمندی دارد، نوشته است که « در اساطير ايرانی عمر جهان 12 هزار سال است و عدد 12 از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از اين 12 هزار سال دوره جهان بسته می شود و انسان هايی که در جهان هستی، وظيفه آنها جنگ در برابر اهريمن است، پس از اين دوازده هزار سال، بر اهريمن پيروزی نهايی می يابند و با ظهور سوشيانت ( سوشيانت نقش امام زمان را در دين زرتشتی دارد ) آخرين نيروی اهريمن از ميان می رود و جنگ اورمزد بر ضد اهريمن با پيروزی پايان می يابد ».
مهرداد بهار، متخصص فقيد اساطير و آئين های ايران باستان نيز ضمن نقل افسانه ای به همين مضمون يادآور می شود که « توجيه اساطيری سال دوازده ماهه بر اساس عمر دوازده هزارساله هستی، بهترين توجيهی به نظر می رسيد که در چارچوب اعتقادات کهن می گنجيد».
به نوشته او جشن های دوازده روزه آغاز سال نيز با اين سال دوازده ماهه و دوره دوازده هزار ساله عمر جهان مربوط است. انسان آنچه را در اين دوازده روز پيش می آمد، سرنوشت سال خود می انگاشت. « از پيش از نوروز انواع دانه ها را می کاشتند و هردانه ای که در طی اين دوازده روز بهتر رشد می کرد، آن دانه را برای کاشت آن سال به کار می بردند و گمان داشتند اگر روزهای نوروزی به اندوه بگذرد، همه سال به اندوه خواهد گذشت».
به اين ترتيب همانگونه که پس از دوازده هزار سال، جهان به پايان می آمد و آشفتگی نخستين باز می گشت، دوازده روز جشن نوروز نيز، يک روز آشفتگی در پی داشت و آن روز، روز سيزده نوروز بود.
بهار می گويد « نحسی سيزدهم عيد نشان فروريختن واپسين جهان و نظام آن بود ».
اما بسياری از محققان اساسا" به نحسی سيزده عقيده ندارند و می گويند که چنين چيزی در ايران باستان وجود نداشته و عدد 13 مانند همه روزهای ديگر ميمون و مبارک بوده و نام روز سيزدهم هر ماه « تير » نام داشته و در 13 تير ماه که نام ماه و روز برابر می شده، جشن « تيرگان » برپا می شده است که جشنی بزرگ مانند مهرگان بوده است.
دنباله اين جشن هنوز در پاره ای مناطق ايران از جمله مازندران وجود دارد و به « تير ماه سيزده شو »
( شب سيزدهم تيرماه ) شهرت دارد.
سيزدهم فروردين که بر اساس نام گذاری روزها در ايران قديم به روز « تير » موسوم بود، به ايزد باران تعلق داشت. در آئين مزد يسنا و در باور مردم پيش از زرتشت، اين ايزد همواره با ديو خشکسالی در مبارزه است. اگر پيروز شود باران می بارد و چشمه ها می جوشد و رود ها جاری می شود، وگرنه، خشکسالی حاکم خواهد شد.
بنا به نوشته کورش نيکنام در « آئين ها و مراسم سنتی زرتشتيان »، در ايران باستان پس از برگزاری مراسم نوروزی و هنگامی که سبزه از زمين می روييد و گندم و حبوبات سبز می شد، در روز سيزدهم که به ايزد باران تعلق داشت، مردم به دشت و صحرا و کنار جويبار ها می رفتند و به شادی و پايکوبی می پرداختند و آرزوی بارش باران می کردند.
بعضی از محققان از جمله دکتر روح الامينی شباهتی بين سيزده به در و عيد پاک می بينند و علاوه بر همزمانی، مانندگی دو مراسم را دليل هم ريشه بودن اين دو آئين می دانند.
هرآينه روز سيزدهم نوروز، چه نماد پايان عمر 12 هزار ساله جهان باشد و چه نباشد، امروزه بيشتر نشان پايان جشن های 12 روزه نوروزی است تا کار و زندگی به روال معمول از سر گرفته شود و يک سال ديگر در تلاش معاش و بهبود زندگی بگذرد و اين دوره همچنان با چرخ روزگار تکرار گردد. تکراری که مانند همه تکرار های طبيعی و کيهانی چون طلوع و غروب خورشيد با شکوه و نامکرر جلوه می کند.

تصور کن...


Imagine there's no heaven, تصور کن بهشتی در کار نیست It's easy if you try, اگر سعی کنی آسان استNo hell below us, جهنمی در زیر ما نباشه Above us only sky, روی سرمان فقط آسمان Imagine all the peopleتصور کن همه مردم living for today...برای امروز زندگی بکنندImagine there's no countries,تصور کن که مملکتی در کار نیستIt isn't hard to do,کارسختی نیستNothing to kill or die for,هیچ چیز که بکشی و یا براش بمیری نباشهNo religion too,مذهب هم نباشهImagine all the people تصور کن همه مردم living life in peace...در صلح زندگی کنندImagine no possesions,تصور کن مالکیتی در کار نباشهI wonder if you can,نمیدونم میتونی این کار را بکنیNo need for greed or hunger,احتیاجی برای طمع و یا گرسنگی وجود نداشته باشهA brotherhood of man,یک اجتماع برادرانهImagine all the peopleتصور کن همه مردمSharing all the world...همه دنیا را با هم شریک هستندYou may say I'm a dreamer,ممکن است که تو فکر کنی من آدم رویائی امbut Im not the only one,ولی من تنها نیستمI hope some day you'll join us,امیدوارم تو هم به ما ملحق بشیAnd the world will be as one.و اون موقع همه دنیا یکی خواهد شد