۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

اگه دستِ من بود


اگه دستِ من بود به ازاي هر ماشين فرسوده يه ماشين نو وارد مي‌کردم. اگه دستِ من بود به ازاي هر مُرده يک درخت مي‌کاشتم. و اگه دستِ من بود به ازاي هر احمق پير کثيف بدبخت يک گرگ استخدام مي‌کردم.گرگ‌ها و درخت‌ها، هر دو جزئي از طبيعت هستن.
¤ .
به نظر مي‌رسه زمان کندتر و تندتر مي‌گذره. روزهايي هست که بين مردم هستم، بعد از سال‌ها انزوا، دقيقاً وسط عامه‌ي مردم. بيچاره. تنها صفت مشترک‌شون. بدبخت. روز به روز بدتر. صورت‌هايي که با هزار اطوار هم قابل تحمل نيست. سنگيني حضوري که نکبت‌باره. تأسف مي‌خورم واسه مردم. واسه جامعه. همه خودشون رُ زدن به بي‌خيالي، تا از همديگه نترسن، تا بتونن روزگار بگذرونن.

هیچ نظری موجود نیست: