
زندگي سه چيز است اشكي كه خشك مي شودلبخندي كه محو مي شودو يادي كه در عالم فراموشي
باقي مي ماند...
در شبي از شب ها خدا را ديدم كه در حال بازرسي پرونده ها بود يكي را
بر داشت و رو به من گفت :آدم كشتي؟ گفتم تو مرا قاتل كردي. گفت دزدي كردي؟گفتم
تو مرا محتاج كردي گفت در كوچه نيمه شب با كسي سخن گفتي؟گفتم تو مرا عاشق كردي
پس از اندكي سكوت گفت تو تنها بنده اي هستي كه حقيقت زندگي را در يافتي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر