۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

زندگی، طرحی که خدا برایمان ریخته بود ...

غم از دست داده ها
«من وقتی به چیزی که از دست داده ام فکر می کنم، هیچگاه دچار غم یا افسردگی نشده ام و نمی شدم»
سادگی در زبان هنر
«امروزه بسیاری از جوانان به هیچ وجه در غم سبک نیستند، و گمان می کنند آنچه را برای گفتن دارند، باید فقط گفت. همین و بس. اما به عقیده ی من سبک -که نه تنها با ساده نوشتن منافاتی ندارد بلکه لازمه اش سادگی است- قبل از هر چیز آن شیوه ی نگارشی است که سه یا چهار مطلب در یک عبارت گفته شود. ابتدا یک جمله ی ساده با معنایی که بلافاصله به ذهن می رسد، و سپس، مقارن با آن، معنای دیگری که در پشت جمله پنهان است، و راه به عمق می برد. اگر کسی نمی تواند این کثرت معانی به به سخن ببخشد بهتر آن است که ننویسد».
تنهایی، لازمه ی تفکر
«وابستگی تا حدی برایم ناخوشایند است...گمانم این است که کار واقعی فکری، مستلزم تنهایی است. نمی خواهم بگویم که بعضی از کارهای فکری، حتی نوشتن کتاب را نمی توان دسته جمعی انجام داد؛ اما کار حقیقی را، کاری که نتیجه اش هم اثری به صورت نوشته است و هم تفکر فلسفی، گمان نمی کنم بتوان دو نفری یا سه نفری صورت داد. امروزه روز، با روش های کنونی تفکر، کشف اندیشه مستلزم تنهایی است».

شفافیت بیان
«من فکر می کنم که شفافیت باید همه وقت جانشین راز شود... ما بدنمان را به همه کس تسلیم می کنیم، حتی بیرون از هرگونه رابطه ی جنسی: توسط نگاه و تماس. وجود هر یک از ما برای دیگری به منزله ی بدن است. اما از نظر روحی و فکری چنین نیست، هرچند که اندیشه ها گونه ای از بدن اند. اگر ما بخواهیم واقعاً برای دیگری وجود داشته باشیم، چنان که بدنمان وجود دارد، همچنان که بدنمان دائماً ممکن است عریان باشد -هرچند مردم هرگز چنین نکنند- اندیشه هایمان نیز باید چنان ظاهر شوند که گویی از بدن می آیند... به عبارت دیگر، بعد از این نباید آن پنهان کاری و رازی را داشت که در بعضی از قرون افتخار زن و مرد پنداشته می شد، و به نظر من حماقتی بیش نیست».
یاد مرگ
«آن چه برای من پیری را مطرح می کند یکی همین نیمه بینایی است (ساتر در اواخر عمر عمده ی بینایی خود را از دست داد). البته این عارضه ای است ولی اگر این یکی نبود عارضه ی دیگری پیش می آمد. و دیگر نزدیکی مرگ، مرگ چاره ناپذیر. نه اینکه در فکر مرگ باشم. در واقع من هیچگاه به مرگ فکر نمی کنم، اما می دانم که دارد می آید».
بی اهمیتی سلامتی
- شاید بهتر بود مواظب سلامت خود بودید. چون با نوشتن «نقد عقل دیالکتیکی» سلامت خود را به خطر انداختید. (ساتر در جریان نوشتن این کتاب روزانه ده ساعت کار می کرده و قرص مصرف می کرده و به گفته ی خودش اواخر کار تعداد قرص ها به بیست عدد در روز می رسیده. خودش می گوید: «قرص ها موجب می شد که تندتر فکر کنم و بنویسم. دست کم نیروی کارم سه برابر شده بود»).
- «بفرمایید ببینم سلامت به چه درد می خورد؟ من این را بدون تکبر می گویم: بهتر است آدمی «نقد عقل دیالکتیکی» بنویسد، بهتر است چیزی بنویسد پر حجم و فشرده و در حد خود مهم، تا این که سر و مر و گنده باشد».
برچسب اگزیستانسیالیست
«اگزیستانسیالیسم کلمه ی بی معنایی است. همانطور که می دانید من این عنوان را انتخاب نکرده ام. دیگران به من چسباندند و من هم پذیرفتم. امروز هم مورد قبول من نیست. از طرفی هیچکس مرا «اگزیستانسیالیست» نمی نامد مگر در کتاب های فلسفی، که آنجا هم بی معنی است».
مباحثه
«من از مباحثه متنفرم. روشنفکران در مباحثه همیشه از سطح افکار خود پایین تر قرار می گیرند، و حرف های ابلهانه می زنند».
مطلق طلبی
- اشخاصی که عمیقاْ مورد تحسین شما هستند، آن هایی هستند که، بنا به اصطلاح قرن نوزدهم، «تشنه ی مطلق طلبی» اند؟
- «بله، مسلماً. یعنی کسانی که همه چیز را می خواهند. خود من نیز همین طورم. طبیعتاً به همه چیز نمی توان رسید، اما همه چیز را باید خواست».
رابطه با زنان
«روابط من با زن ها همیشه عالی بوده است، زیرا رابطه ی جنسی به معنای اخص به آسانی اجازه می دهد که شخص، هم از نظر عینی و هم از نظر ذهنی هر دو عرضه شود. رابطه با زن، حتی بدون رابطه ی جنسی نیز، به شرطی که رابطه ی جنسی پیش از آن وجود داشته یا ممکن بوده، پربارتر است. نخست آن که در این مورد زبان، محدود به گفتار نیست، حرکت دست و حالات چهره هم به کمک می آید. منظورم زبان جنسی به معنای اخص نیست. در خصوص خود زبان، هنگامی که رابطه عاشقانه باشد، زبان از قلمروی عمیق تر، یعنی از امور جنسی سرچشمه می گیرد. در رابطه با زن همه ی مسئله این است».
پول
«حقیقت این است که من هیچگاه پول را از لحاظ ارزش پول نگاه نکرده ام. هیچگاه برای خریدن سهام از پول استفاده نکرده ام و هیچگاه نخواسته ام با آن چیزهای بادوام بخرم». (پیش از این جمله گفتگوی مفصلی درباره ی پول خرج کردن سارتر با او انجام شده. سارتر به ولخرجی در کافه ها رستوران ها و دادن انعام های سنگین و بخشیدن راحت پول به دیگران شهره بوده است)
مرید ستیزی
- شما هیچگاه نخواسته اید مرید داشته باشید، چرا؟
- «برای اینکه مرید در نظر من کسی است که تابع اندیشه ی دیگری می شود، بی آنکه خودش چیزی تازه یا مهم به آن اندیشه بیفزاید. یا بی آنکه، با کار شخصی خود، آن اندیشه را غنی کند، گسترش دهد و پیش ببرد».

تعریف انقلاب
«انقلاب به لحظه ای اطلاق نمی شود که قدرتی قدرت دیگر را واژگون کند، بلکه انقلاب یعنی نهضتی طولانی که در آن قدرت رو به نابودی می رود».
آزادی
«ما آزادیم، اما وظیفه ی ما آزادسازی خودمان است، آزادی باید بر ضد باخود بیگانگی ها بشورد».
زندگی
- روی هم رفته تا این لحظه زندگی برای شما خوب بوده است؟ (این آخرین سوال مصاحبه است)
- «روی هم رفته، بله. چیزی که موجب نارضایی من باشد در آن نمی بینم. زندگی آن چه را می خواستم به من داد، و ضمناً به من فهماند که چیز مهمی نبود. ولی در این باره چه می شود کرد؟ (مصاحبه در میان قهقهه ی ناشی از لحن آخرین جمله، که نشانی از سرخوردگی دارد، پایان می یابد.) باید خنده را حفظ کرد. بنویسید "همراه با خنده" ».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر